28.

4.5K 707 313
                                    

دوستای خوبم اگر بجای « چرا آپ نمی‌کنی، آپ من و کی آپ میکنی؟» نظر بدید و رای بدید، فیکشن خیلی زود آپ میشه چون فراموش نمیکنم وجود داره از بس بهش بی توجهی میشه 😅

کشش (اشتیاق) | Crave

28

از دید سوک جین

نامجون داره عجیب رفتار می کنه. از اون روز؛ اطراف من خیلی ساکت شده. این درسته، وقتی وارد فضای لیتلیم میشم هنوزم کلی بهم توجه میکنه و به نظر به اندازه ی کافی عادی میاد اما وقتی فقط خودمم اون یه جورایی داره ازم پس می کشه؟

بعضی وقت ها متوجه میشم که همینجوری با حالت خالی بهم زل زده که کمی معذبم میکنه. یعنی کاری کردم که اینجوری رفتار کنه؟

خب، حداقل که یادم نمیاد.

صاف ایستادم، فایل ها رو توی دستم گرفتم تا درباره ی گروه بعدی که میان به ملاقتش، بهش معرفی کنم. در اتاقش رو زدم و وارد شدم. یک کلمه ی 'بیا توی' خیلی محو شنیدم و در رو باز کردم اما وقتی دوباره جاشوا رو اونجا دیدم، متوقف شدم.

حتی متوجه وارد شدنش به دفتر هم نشده بودم... یک نفس عمیق کشیدم، یک لبخند توی صورتم آوردم و به سمت میزش جلو رفتم و فایل ها رو روی میزش گذاشتم.

پرسیدم:" چیز دیگه ای هم لازم دارید؟"

چشم هاش نگاهی به صورتم انداخت و خیلی جدی بود که باعث میشد کمی معذب بشم. بعد سرش رو به حالت منفی تکون داد و گفت:" نه همین. اگه بخوای میتونی زودتر بری خونه."

وقتی این پیشنهاد رو بهم داد حس صدمه دیدگیم رو عقب نگه داشتم، فقط تایید کردم و بهش تعظیم کردم. اون فقط رئیسمه. فقط رئیس... رئیسی که تختش رو با من شریک میشه، مراقبمه و من رو با عشق لبریز میکنه... اما وقتی هیچ کس اون اطراف نیست.

گفتم:" بسیار خب. فکر کنم همین کار رو بکنم." بعد سری به سمت جاشوا تکون دادم که بهم لبخند زد و منم از اتاق بیرون رفتم تا وسایلم رو جمع کنم. در حالی که داشتم از ساختمان بیرون می رفتم تا به تاکسی زنگ بزنم دست هام داشتن می لرزیدن.

تمام قصدم این بود که توی خونه کلی اخم کنم و باهاش قهر باشم اما لحظه ی آخر نظرم رو عوض کردم و از راننده خواستم که من رو به جاش ببره به یک کلاب. یک جورایی میشد گفت که دلم واسه ی شغل قبلیم و مرتب کردن و آماده کردن میزها تنگ شده بود. شاید حداقل یک بخشی ازم اینجوری بود.

وقتی وارد کلابی که قبلا توش کار می کردم شدم، بعضی از دوست ها و همکار های قبلیم رو دیدم. اون ها برام دست تکون دادن و منم کنار بار نشستم.

یکی شون گفت:" جینی! خیلی وقت بود نیامده بودی. اوضاع چطوره؟"

لبخند زدم:" همه چی خوبه. یک شغل بهتر توی دفتر پیدا کردم که خیلی بهتر از اینجاست."

Crave | Per TranslationHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin