13.

5.7K 770 52
                                    

شرط رای 135 عدد

کشش (اشتیاق) | Crave

13

از دید سوک جین

از کوکی که توی آشپزخونه وایستاده بود و داشت بقیه ی شکلات های باقی مونده رو میخورد، پرسیدم: "جیمین رو ندیدی؟"

شونه اش رو بالا انداخت و در حالی که سعی می کرد باهام چشم تو چشم نشه، پرسید:" مگه توی تختخوابش نیست؟"

اخم کردم. جفتشون اخیرا خیلی عجیب رفتار می کردن. مخصوصا جیمین. که خودش رو زیاد از من فاصله می داد و نمی خواست زیاد باهام حرف بزنه. نمی دونستم چه کار کردم. تمام اتاق هارو دوباره چک کردم اما اون رو پیداش نکردم. گفته بود که میره بخوابه... اما انگار خونه نبود.

حس کردم کوکی پشت سرم اومد، در حالی که اخم کرده بود، گفت:" خب ببین...عصبانی نشی ها..."

سریع چرخیدم، دست هام رو جلوی سینه ام گره کردم و منتظر شدم، اون از جاش پرید و گفت:" ببین فکر کنم خونه بغلی باشه."

" اون که قبل چند ساعت پیش اومد خونه."

لبش رو گاز گرفت، در حالی که به نظر می اومد معذبه گفت:" خب، احتمالا توی اتاق یونگی باشه. و اونجا خوابیده باشه..." و سرخ شد.

منجمد شدم. کاملا شوکه شده بودم. پرسیدم:" به چه دلیل کوفتی ای باید اتاق یونگی خوابیده باشه؟" و اصلا از این مسیری که حرف هامون داشت طی می کرد، خوشم نمی اومد. اصلا.

نفسش رو بیرون داد:" اون ها خب، با هم خوابیدن! لطفا عصبانی نشو!" و دست هاش رو به نشانه ی تسلیم بالا گرفت.

فریاد کشیدم:" چـ-چی؟ یونگی...با بردار کوچولوی من، سکس داشته؟ واقعا این چیزیه که جیمین داشت ازم مخفی می کرد؟ اما اون ها فقط یه هفته هست که اینجان!!"

کوکی شونه ای بالا انداخت و گفت:" خب فکر کنم هر دوشون از هم خوششون میاد..."

گفتم: "جیمیین زیادی ساده و قابل گول زدنه! چطور تونست همچین کاری بکنی؟ فکر می کردم اون رو بهتر از این سادگی بزرگش کردم!"

سریع لباس پوشیدم و دویدم اون طرف راهرو، در رو کوبیدم. نامجون در رو باز کرد، به نظر خسته می اومد، بهم اخم کرد: "جین؟"

عصبی بلند داد زدم:" کجاست؟" و راهم رو به سمت داخل خونه شون باز کردم، حسابی عصابی بودم.

اون بازوم رو گرفت:" کی؟"

" جیمین دیگه! بگو بلند بشه بیاد اینجا! تا آخر عمرش تنبیه شده!" و سعی کردم خودم رو از دستای نامجون رها کنم ولی اون فقط راحت تر خودش رو جلو کشید و من رو برد توی اتاقش و در رو بست.

من رو توی اتاق گیر انداخت:" آروم باش! همه خوابن!"

چشم هام گرد شد:" تو می دونستی؟ به نظر نمیاد متعجب شده باشی. تو می دونستی هم اتاقیت داره با برادر کوچولوی من میخوابه؟!"

Crave | Per TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora