60.

2.8K 452 115
                                    

کشش (اشتیاق) | Crave

60

از دید جیمین

در حالیکه داشتم آرایش لایت جین رو برای روز بزرگش انجام میدادم زمزمه کردم:" خیلی عصبیم."

فقط داشتم زیبایی های واقعیش رو برای امروز یکم پر رنگ تر می کردم.

جین، کوکی، من و تهیونگ لباس پوشیده به اطراف می دویدیم درحالیکه یونگی و هوسوک و نامجون توی یه اتاق دیگه در حال آماده شدن بودن. البته لباس من و تهیونگ به اجبار کمی گشاد تر شده بودن اما مشکلی نبود. همه مون توی لباس های برنز رنگ مون فوق العاده به نظر می رسیدیم. جین از شادی می درخشید و این باعث میشد اشک توی چشم هام حلقه بزنه.

گفتم:" هیونگ، خیلی خوشگل شدی." با دهان بسته خندید و با انگشتش آرایشم رو که به خاطر اشک هام خراب شده بود رو پاک کرد:" بیبی، گریه نکن. آخه چرا گریه میکنی؟"

لب هام رو جمع کردم، برس آرایش رو زمین گذاشتم و گفتم:" آخه فقط ...بالاخره به اینجا رسیدیم و من واقعا براتون خوشحالم، فقط ناراحتم که نمیتونم همچین چیزی رو تجربه کنم."

و تایید کردم:" شاید یه روز، نوبت کوکی هم که برسه بتونم این حس رو تجربه کنم‌."

کوکی با چشم های گرد شده نگاهم کرد و سرش رو تکون داد:" من هیچ وقت قرار نیست ازدواج کنم. همیشه احساس میکنم مثل یه معشوقه ی غیر قانونیم."

تهیونگ از حرفش سرخ شد و دستش رو رو بازوش کوبید و جین درحالیکه سعی می کرد خفه نشه گفت:" ساکت."

چشم هام رو چرخوندم. جین بلند شد و نگاهی به بازتاب خودش توی آینه انداخت. کت سفیدش کاملا بهش میودر و رز صورتی کوچیکی که روی سینش قرار گرفته بود این زیباییش و ترکیب بلوند موهاش رو زیبا تر می کرد.

نفسم رو رها کردم. یکم حسودیم میشد. منم این رو میخواستم. منم خیلی دلم این تجربه رو میخواست. البته محدوده ی خودم و یونگی رو می دونستم، برای همین اصرار بیشتری نکردم.

تهیونگ لبخندی زد که هم من و هم دوست پسرم رو درکم میکنه.

جین گفت:" جیمین، من واقعا متاسفم. این خیلی برات سخته؟"

سر تکون دادم و سعی کردم دیگه گریه نکنم تا زحماتم روی آرایشم خراب نشه:" نه، من واقعا خوشحالم. بیشتر از خوشحال. دوست دارم، هیونگ."

" منم همینطور. میدونی تو و کوکی برای من بیشتر از برادرید‌ من شما رو مثل بچه های خودم دوست دارم و هرکاری براتون میکنم."

بعد شکمم رو نوازش کرد و گفت:" دیگه نمیتونم برای بغل کردن بچه صبر کنم."

ریز ریز خندیدم و گفتم:" دیگه همین روزاست که وقتش برسه‌."

تهیونگ کنارم نشست و سر به تایید تکون داد:" فقط آرزو میکنم که ای کاش اتفاق بیوفته و سریع تر تموم بشه بره پی کارش. واقعا از اینکه باردار بمونم متنفرم. دفعه ی بعد قصد دارم متوجه بشم که این ژن تو هوسوک هم هست یا نه. دیگه نوبت اونه!"

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now