25.

4.9K 664 43
                                    

کشش (اشتیاق) | Crave

25

از دید سوک جین

"جینـ-آ! میشه یک سری دیگه از فایل های گروه بعدی رو برام بیاری!"

من سریع سعی کردم گزارش های مورد نظر رو پیدا کنم و با دیدن شون لبخند زدم. بعد با اعتماد به نفس به اتاق نامجون رفتم، سعی کردم اون فرد خوش قیافه ی گروه که درست رو به روی نامجون نشسته بود و باهاش کار می کرد رو نادیده بگیرم.

اون جوری که به نامجون زل زده رو دوست ندارم. اصلا خوشم نمیاد که البته حقی هم ندارم که چنین فکری هم بکنم. درسته، وقتی خونه تنهاییم اون بهم توجه میکنه و مثل یک شاهزاده باهام رفتار میکنه، اما میدونم که همش وانموده. ما واقعی نیستیم؛ همه چیز الکیه. اون من رو دوست نداره. من فقط براش یک کار اضافه ام.

یکم نگاهم زیادی روی طرف موند و باعث شد که هر دوشون بهم نگاه کنن. درسته. من فقط یک دستیارم، نه چیزی بیش از اون. نفسم رو بیرون دادم، به سرعت تعظیم کردم و به سمت میز خودم فرار کردم.

الان تقریبا دو ماهی میشه که با نامجون و بقیه توی یک خونه زندگی می کنیم. دیوانه کننده اس که زمان چقدر سریع می گذره. سعی کردم بقیه ی روز خودم رو سرگرم کارهام بکنم، مخفیانه دقایق رو می شمردم تا اون فرد خوشتیپه از اتاق بیاد بیرون و بره اما متاسفانه زمانی که به آرزوم رسیدم؛ نامجون هم باهاش بود.

اون بهم لبخند زد و موهام رو بهم ریخت، که باعث شد یارو چشم هاش رو بچرخونه و من سعی کردم نذارم این حرکتش ناراحتم کنه.

این تا زمانی بود که نامجون دهنش رو باز کرد و گفت:" میتونی خودت بری خونه؟ من و جاشوا امشب برای نوشیدنی میریم بیرون."

لبخندم روی صورتم منجمد شد که البته حالم رو مخفی کردم:" البته. من یه بزرگسالم. میتونم خودم این کارها رو انجام بدم."

اون سر به تایید تکون داد و قبل از رفتن کتش رو برداشت. لبم رو بین دندون هام گرفتم و اون ها با هم ناپدید شدن. البته همون لحظه، جیمین با کوله پشتیش اومد تو.

موافقت کرده بودم بذارم بعد از مدرسه اینجا کار کنه و خوشبختانه اتوبوس مدرسه موافقت کرده بود اینجا پیاده اش کنه.

" سلام، چرا نامجون هیونگ داشت می رفت؟"

کمی خجالت کشیدم. نمیدونم چرا؛ جونگ کوک و جیمین خودشون رو قانع کردن که من و نامجون عاشق همیم... که البته همچین چیزی نیست و مسلما واضحه که هرگزم اتفاق نخواهد افتاد. اون من رو اونجوری نمیخواد. من فقط براش حکم یک بچه رو دارم.

گفتم:" کار داشت. شب یکم دیر میاد."

یکم مکث کرد:" آهان. باشه." بعد در حالی که به نظر نمی اومد خیلی راجع به این قضایا خیلی خوشحال باشه، گفت: "معنیش اینکه من مجبورم تنها اینجا با یونگی هیونگ بمونم و کار کنم؟"

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now