38.

3.8K 664 65
                                    

۴۰۰ نفر قسمت قبل خوندن فقط ۱۸۰ نفر رای دادن. بعد میگید چرا دیر آپ می‌کنی ‌‌...

کشش (اشتیاق) | Crave

38

از دید جونگ کوک

از این درامای بلندی که بین جین و یونگی الان در جریانه متنفرم. این تمام خونه رو معذب کرده. باورم نمیشه که واقعا تو صورتش مشت کوبید! لعنت!

جین هیونگ هرگز توی زندگیش اینقدر خشن نبوده. و اونم چی بین همه ی آدما روی مین یونگی!

این مثل اینکه بخوای درخواست خودکشی بدی. میدونم که همه ی ما توقع داشتیم که یونگی به سمتش بپره و برای جبران بزنتش اما این کار رو نکرد. اون فقط از خونه زد بیرون. البته جیمین هم برخلاف اینکه خودش اولین کسی بود که اون رو زده بود دنبالش دوید. این هورمون های بارداری لعنتی اصلا شوخی بردار نیستنا. بین تمام این دراما و این قضایا، من نهایتا کارم به اتاقی کشید که هوسوک و تهیونگ توش بودن.

این چند لحظه اینقدر حواسم پرت همه ی اتفاقات بود که فراموش کرده بودم داشتم سعی میکردم باهاشون خیلی رو به رو نشم. اوپس!

بعد از اینکه همه جا ساکت شد، سعی کردم فلنگ رو ببندم و از اتاق فرار کنم، اما تهیونگ خیلی با سرعت خودش رو به جلوی در رسوند و دست هاش رو جلوی سینه اش حلقه کرد، بعد هم خیلی جدی بهم نگاه کرد. به نظر می اومد که ناراحته اما داشت سعی می کرد ناراحتیش رو نگه داره.

من به سمت هوپی نگاه کردم تا کمکم کنه اما اون فقط سرش رو تکون داد و به من اشاره کرد؛ که یعنی اینکه با تهیونگ حرف بزن.

نفسم رو بیرون دادم، بلاخره خودم رو مجبور کردم که بشینم و توی چشم هاش نگاه کنم. به نظر می اومد که ازم نا امید شده نمیدونم چرا اما دیدن این حالش باعث میشد حتی از وقتایی که جین هیونگ ازم ناامید میشه بیشتر بهم صدمه بزنه و ناراحتم کنه. شروع کردم:" تهیو_"

اما حرفم رو قطع کرد: "چرا کوکی، چرا داشتی سعی می کردی که از ما کنار بکشی؟ یـ-یعنی نکنه...دیگه دلت نمیخواد نزدیک ما باشی؟ یعنی من اونقدر مراقب بدی برات بودم؟" صدمه دیدن توی صداش، کاملا واضح بود.

از جام پریدم و گفتم:" نه، البته که نه! من فقط...قراره یک آدم بزرگسال بشم و فکر میکنم این تجربه ی خوبی باشه که یک مدت رو روی پای خودم وایستم. بالاخره منم مجبورم یک روزی بزرگ بشم دیگه."

اون اخم کرد و گفت:" پس فضای لیتلیت چی میشه؟"

لبخند زدم، به سمتش رفتم تا بغلم کنه. ادامه دادم: "من مثل جین هیونگ نیستم. من معمولا میتونم فضای لیتلیم رو کنترل کنم و حتی وقتیم که توی فضای لیتلیم هستم میتونم مراقب خودم باشم. مشکلی برای من پیش نمیاد قول میدم که برمیگردم."

لب هاش رو ورچید و گفت:" اما تا اون موقع بچه به دنیا میاد!"

سرم رو به تایید تکون دادم:" شما دو تا فوق العاده اید و من هر دوتون رو دوست دارم اما شما دو تا هم باید یک مدتی رو وقت بذارید و روی خانواده ی خودتون کار کنید. فکر میکنم این زمانی که من ازتون دور باشم بهترین موقعیت برای این کاره. بهتون زمان میده تا روی رابطه خودتون بدون دخالت من کار کنید."

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now