45.

3.4K 533 163
                                    

کشش (اشتیاق) | Crave

45

از دید جیمین

"داری چه غلطی میکنی؟" یه صدای آروم و آشنا از پشتم شنیدم.

با تعجب از جا پریدم و سرخ شدم، وسایلی که دستم بود رو پشتم پنهان کردم. من فقط داشتم اونها رو توی قفسه های دورتر قایم می کردم اما حالا گیر افتادم.

یونگی ابرویی بالا انداخت و دست به سینه منتظر پاسخ شد.

نگاهم رو پایین انداختم و با اخم وسایل رو روی زمین رها کردم. اون نفسش رو بیرون داد و گفت:" واقعا، جیمین؟ تو کمدت هله هوله هات قایم میکنی؟"

پام رو کف زمین کوبیدم و گفتم:" ته ته تمام خوراکی خوبا رو میخوره! منم نی نی دارم! نمیخوام شریک بشم!" همینطور که غر میزدم صدام کم کم بچگونه شد و بخش لیتلم شروع به خودنمایی کرد.

یونگی سر تکون داد و لب هاش رو جمع کرد:" مینی... خودم واست هرچقدر بخوای میخرم. انقدرام مهم نیست."

لب پایینم رو جلو دادم:" میشه همینجا بزارم شون؟ اینکه بدونم جاشون امنه و دهن گشاد اون قرار نیست بخورت شون خیالمو راحت میکنه!"

چشم هاش رو چرخوند و اسنک ها رو گرفت توی قفسه ی پشت لباس سرهمی هام قایم کرد.

لبخند بزرگی زدم و دستهام رو دورش حلقه کردم:" ممنون، یونی!"

بازوهاش دور کمرم حلقه شد و گونم رو بوسید:" چیزهای به این کوچیکی انقدر خوشحالت میکنه، هوم؟"

با خوشحالی سرتکون دادم:" هرکاری که تو برام بکنی منو یه عالمه خوشحالم میکنه." اعتراف کردم و سرخ شدم.

با نگاه نامفهومی بهم زل زد و سر تکون داد. زیرلب زمزمه کرد:" آخه من با تو چه کار کنم؟ زود باش_وقت حمومه."

با خوشحالی دنبالش تا حموم راه افتادم. اینکه هرشب حمومم کنه تقریبا دیگه تبدیل به یه مراسم شده. وقتی تو مود مینی هستم واسم حبابای بزرگ درست میکنه و می شورتم، دست هاس رو روی شکمم میکشه و با بچمون حرف میزنه.

وقتی حالت خود عادیمم، تا زیردوش می کشونتم و با تمام قدرتش انقدر به فاکم میده که نتونم راه برم، بعدش هم تمام شب ازم مراقبت میکنه که میشه گفت از این بهتر نمیشه.

با هیجان جیغ کشیدم:"حباب!"

اون یه پیمانه از رایحه ی توت فرنگی و یه صابون بازیه حموم رنگین کمونی رو توی آب انداخت و حباب درست کرد. دستام رو بالا بردم تا بتونه لباس هام رو دربیاره و بعد کمکم کرد توی آب کاملا گرم بشینم.

وقتی موها و بدنم رو می شست با عروسک اردکام بازی کردم‌. متوجه شدم دست هاش بین پاهام کمی مکث کرد. وقتی یه حس دلپیچه رو زیرشکمم حس کردم شاهزاده اردکیم رو که نجاتش داده بودم دوباره انداختم. سرم رو بالا آوردم و بهش با خجالت نگاه کردم و لبم رو گاز گرفتم.

Crave | Per TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora