40.

3.7K 632 150
                                    

رای ها کمه!! بچه ها ۱۵ قسمت مونده تموم بشه بازم نمیخواید رای بدید؟؟

کشش (اشتیاق) | Crave

40

از دید جین

وقتی حرف هام با یونگی تموم شد از اتاقش بیرون رفتم تا سری به جونگ کوک و جیمین بزنم.

خیلی حس عجیبیه، حس میکنم دارم از دستشون میدم. برای مدت طولانی ایی فقط ما سه تا کنار هم بودیم و حالا خیلی سخته که همینطوری رهاشون کنم و به سمت آینده ایی برم که اونها بزرگ شدن و میخوان من رو ترک کنن. شاید نباید اینطوری به قضیه نگاه کنم اما دست خودم نیست. نگاهی به ساک های بسته شده ی جونگ کوک انداختم که آماده ی رفتنه و کنار کمد گذاشته شده.

نمیتونم تصور کنم قراره نبینمش و باهاش حرف نزنم . اون هم یک سال، اگر هم خوشش بیاد حتی دوسال.

وقتی که برگرده هیچ چیز مثل قبل نیست، اگر بخواد برگرده. اگر نخواد هم کاری از دست من برنمیاد. شاید کسی رو پیدا کنه که عاشقش بشه و بخواد بمونه،اینم یه احتماله. اون یک مرد جوونه مهربون و زیبا و خوش تیپه و مطمئنا دخترها و پسرهای زیادی هستند که دلشون میخواد توجهش رو بدست بیارن.

زمزمه کردم:" جینی دلش برای کوکی تنگ میشه." و حس کردم چشم هام داره پر از اشک میشه‌. سینه­م درد می کرد و لب پایینیم می لرزید. دست هام رو دور خودم حلقه کردم و توی تاریکی روی مبل نشستم و نالیدم:" جینی از تاریکی میترسه. از اینکه تنها بمونم میترسم."

چشم های پر از اشکم‌رو به هم زدم و پشت مبل برای خودم یه قلعه ی ملافه ایی ساختم، و فورا با رفتا داخلش احساس امنیت کردم. خودم‌رو یه گوشه از اون قلعه ی ملافه ایی جمع کردم و با درحالیکه گریه می کردم به آرومی چشم هام رو بستم.

وقتی دوباره چشم هام رو باز کردم حس کردم که سرم روی سینه ی کسی قرار گرفته. آروم از بین چشم هام نگاه کردم و دیدم که ددی کنارم روی زمین خوابیده و من‌رو توی بغلش گرفته. چشم هام رو محکم بستم و دست هام رو دور گردنش حلقه کردم تا خودم رو بهش نزدیک تر کنم.

زمزمه کنان گفتم:" ددی؟"

بین خواب و بیداری خمیازه کشید:" چی شده بیبی؟" و موهام رو بوسید.

بینیم رو بالا کشیدم و مشت هام رو دور پیرهنش محکم کردم:" جینی میخواد بره توی تخت."

بهم لبخند زد و سر تکون داد:" باشه، بپر بالا ببینیم." گفت، از جاش بلند شد و بعد خم شد برم توی بغلش.

با اشتیاق توی بغلش پریدم، از پله ها بالا رفت و من رو برد سمت اتاق مون:" بیبی، حالا چرا از اتاق رفته بودی بیرون؟"

زمزمه کنان گفتم:" جینی دلش برای کوکی تنگ شده بود."

" اوه بیبی. قرار نیست که برای همیشه بره. زمان خیلی زود می گذره."

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now