_.33._

4.6K 423 214
                                    

"یادت نره که هرروز بهم زنگ بزنی" کارن گفت و تلفن لیام رو به دستش داد .

"حتما مامان"

"و همینطور میخام مطمعن شم که هنوز با روانشناست در ارتباط بمونی... توهم مثله همه بهش نیاز داری , البته بعضی اوقات"

"باشه مامان"

"و- فقط جاهای امن بمون" برای آخرین بار گفت و گونه ی پسرشو بوسید .

"حتما" لیام جواب داد و مادرشو محکم بغل کرد .

"خیلی خوب . حالا برو ، زین منتظرته" کارن اشکاشو پاک کرد . لیام به سمت ماشین زین رفت و زین بعد از دیدن کیف هایی که توی دستش بود پایین اومد و کمک کرد که اونارو توی صندوق عقب ماشین بزاره . در مسافر رو برای لیام باز کرد و بعد از اینکه لیام سوار شد به آرومی روی شقیقش بوسه گذاشت . کارن توی چارچوب در منتظر موند و برای هردوشون دست تکون داد .

لیام سرجاش راحت نشست . نفس عمیقی کشید و بوی عطر زین رو توی ریه هاش کشید .

"دوست دارم" لیام بدون دلیل گفت و سرشو به سمت زین برگردوند . زیا با دستش دست لیام رو گرفت .

"من دوست دارم خوشگله ."( در واقع میگه زیبا ولی چون یکم جمله یه جوری میشه خوشگله معنی کردم😐) به لیام نگاه کرد . مثله اینکه زمان خوشبختی لیام واقعا فرا رسیده....

__________

"کامان ! آروم باش" زین ناله کرد وقتی خودشو توی لیام کرد و شروع به حرکت کرد.

"ددی - لطفا " لیام با ناله گفت . " سریعتر... خواهش میکنم"

زین یکی از دستاشو بلند کرد و خیلی محکم به لیام اسلپ زد ( زد رو کونش) .

"فاک ! معذرت میخام ددی" لیام به طور غیرقابل کنترلی ناله کرد . زین خودشو عمیق تر فرو کرد , دوباره بهش اسلپ زد و همچنان به ضربه زدن به پروستات لیام ادامه داد . لیام دستشو گرفت تا از ضربه های بعدی جلوگیری کنه . ماهیچه های پشتش منقبض شد و پاهاش لرزید .

"آه !درست همونجا! م-میتونم الان بیام؟"

زین ناله کرد و نفس سنگینی از لباش خارج شد . "آره کیتن ، برای ددی بیا" لیام هیچ وقتی رو تلف نکرد و خیلی سریع مایع گرم و داغی از دیکش خارج شد . بعد از اون زین هم اومد ، خودشو بیرون کشید و روی زانوهاش ایستاد تا کامشو روی شکم لیام خالی کنه .

" فاک دلم برات تنگ شده بود " زین نفس نفس زد و پاهای لیام رو آروم از دور کمرش آزاد کرد . سینه ی لیام قرمز شد ، ولی اون یه لبخند عاشقانه به سمت زین پرتاب کرد.

زین دستاشو از بالای تخت باز کرد . باکسرشو پوشید و دوباره دراز کشید و لیام رو به سینه ی خودش فشار داد . لیام "هومی" کرد وقتی زین دستاشو توی موهای اون بزد و آروم اونارو نوازش کرد .

To Love a Sadist {ziam}Where stories live. Discover now