" زود باش ، من نمیخام تو اینجا بخوابی "
زین با کج خلقی دستور داد .
لیام به زور روی آرنجش خودشو نگه داشت و چشماش رو روی ددیش قفل کرد.
" تو خیلی تنبلی "
" این تقصیر من نیس ، تو منو خیلی خسته کر - دی "
لیام سرخ شد . بدنشو روی بدن زین انداخت و دستای زین باسنشو چلوند .
"آه ، ددی ، بس - کن "
لیام ناله کرد و دست زین رو از جایی که هوک قرار داشت برداشت .
(هوک به شکل دم👆)
( هوک عادی👆😐 اصلا تصورم از هوک اینجوری نبود:|)
"آو خدا ، من متاسفم بیب ، من اونو کاملا فراموش کردم ، چندلحظه صبر کن ! " (خسته نباشی 😐✋)
لیام روی زانوهاش قرار گفت وقتی زین دستشو آروم روی سوراخش کشید .
" آروم - تر " لیام آسیب پذیر گفت .
زین انگشتاشو به آرومی داخل لیام فرو برد و هوک رو در آورد و روی تخت پرتش کرد .
" ممممم...." لیام از خودش صدا در آورد و روی فک زین بوسه گذاشت .
" ممنونم "
زین دستشو توی موهای لیام فرو برد اونو روی سینش خوابوند ، درست مثل یه بچه وقتی به خواب نیاز داره .
" پیشم میمونی ؟ "
لیام با ناراحتی پرسید ، بعد از اینکه سرشو بلند کنه و کنار دومینانتش دراز بکشه .
YOU ARE READING
To Love a Sadist {ziam}
Fanfictionمن بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شما تصور میکنید که من از اول عمرم توی BDSM بودم . و من نبودم . زین ، ارباب من ، و یا ددیم ، یه سادیسمی بود . اون دوست داره به بقیه آسیب برسونه...