زین تو آینه حموم کراواتشو میبست و با خوشحالی با خودش حرف میزد .تقریبا بعد از ظهر بود و لیام هنوز خواب بود . برا همین زین تصمیم گرفت ولش کنه تا خودش بیدار شه ... پسر بیچاره دیروز خیلی خسته شد .
زین با یادآوری دیشب لبخند زد .
نمیدونست حرف لیام از ته دلش بوده یا نه . اون خیلی خسته بود . شاید منظورش این نبوده ؟ شایدم نمیخاسته بلند بگه ... یا ... سناریوهایه زیادی تو سر زین بود,ولی میدونست وقتی که گفته یعنی واقعا منظورش همین بوده .
به خودش تو آینه نگاه کرد و ژاکتشو پوشید .
موهاشو درست کرد, یه نگاه به سر تا پا خودش کرد .
سرشو تکون داد, از ظاهرش راضی بود . کتشو پوشید و رفت پیش لیام .
صدایه خرخرایه نرم لیام از پشت در میومد . و بعضی وقتا با خودش حرف میزد .
درو باز کرد و لباشو گاز گرفت .
پتو از روش کنار رفته بود . رو شکمش دراز کشیده بود و یه پاش رو پتویه مچاله شده بود .
و هنوزم استاکینگا تنش بودن .
زین حس کرد دیکش راست شده ولی بش توجه نکرد . نمیخواست دوباره مجبور شه ظاهرشو درست کنه بعد از اینکه لباس پوشیده .
رفت سمت تخت, خم شد و لباشو بوسید .
لیام چشماشو باز نکرد, یکم تکون خورد و زیر لب گفت " یکی از بهترین راها برا بیدار کردن "
صداش گرفته بود چون یه مدت حرف نزده بود . بدنشو یکم بلند کرد . انگار که داره خودشو به تخت میماله .
زین با ناامیدی آه کشید " بهتر از راهی که دیروز بیدارت کردم ."
لیام لبخند زد, چشماشو باز کرد, چندبار پلک زد و بالاخره تونست زینو ببینه که لبخند میزنه .
" چن-چند وقته اینجایی ؟" قرمز شد .
زین سرشو تکون داد " خیلی نیس . ولی دیگه باید بلند شی و تا یه ساعت دیگه حاضر باشی . امروز باید زودتر اونجا باشم . باید به یه کارایی برسم قبل اینکه باز شه ." زین توضیح داد و وایساد .
لیام ابروشو بالا برد, سعی کرد بلند شه . زین خیلی خوشتیپ شده بود . یه کت بلند با یه پیرهن مشکیه تنگ و شلوار جین مشکی تنگ .
" یالا . پاشو ." زین نیشخند زد .
" ساعت چنده ؟" خمیازه کشید و دوباره دراز کشید .
" یه ربع به دو . حالا پاشو ." زین دستور داد .
" باشه . فقط پنج دقیقه دیگه ."
" نه . پنج دقیقه دیگه ای در کار نیس . پاشو " زین صداشو بالا برد . بخاطر سرپیچیه لیام داشت عصبانی میشد .
YOU ARE READING
To Love a Sadist {ziam}
Fanfictionمن بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شما تصور میکنید که من از اول عمرم توی BDSM بودم . و من نبودم . زین ، ارباب من ، و یا ددیم ، یه سادیسمی بود . اون دوست داره به بقیه آسیب برسونه...