_.3._

8.7K 905 113
                                    


واسه چند لحظه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نكرد

زین چشم از رو لیام برنداشت .

" یسری قانون داریم " زین گفت . لیام بدنشو چرخوند تا راحت تر باشه .

" من ازشون پیروی نمیکنم ." لیام گفت, لبشو گاز گرفت و طنابو کشید .

" میکنی . اگه نکنی تنبیه میشی . و تمومش کن ... داری به خودتو زخمی میکنی ." زین با عصبانیت گفت .

" تنبیه ؟ یعنی این تنبیه نیست ؟"

" خیلی چیزا هست که باید یاد بگیری . من خیلی زود عصبانی نمیشم لیام . ولی تو الان داری کاری میکنی که کنترلمو از دست بدم ." لیام دید که چطوری عضلاتش منقبض میشن و باز به حالت عادی برمیگردن .

" اصن تو اسممو از کجا میدونی ؟ " لیام پرسید .

زین سرشو تکون داد " این الان مهم نیس . ما خیلی وقت نداریم "

" وقت برا چی ؟" لیام پرسید .

" که توضیح بدم چه انتظاری ازت دارم . و قوانینو برات بگم . امروز عصر مهمون داریم برا همین باید بدونی که ازت میخام چیکار کنی "

لیام چیزی نگفت . فقد با یه قیافه خسته نگاش کرد . برا همین زین ادامه داد .

" قوانین سادن . اگه بشکنیشون به انتخابه من تنبیه میشی ..."

زین به سادگی توضیح داد . و لیام متوجه شد مه بیشتر از حد انتظارش داره به حرفاش گوش میده .

" بت وقت میدم تا سوال بپرسی . معمولن تو این جور روابط, دو طرف یه قرارداد امضا میکنن . سابمسیو میگه که دومینانت به کدوم قسمت از بدنش میتونه دست بزنه ... قبل از اینکه سکسی بینشون اتفاق بیفته . و واضحه که ما فلن چیزیو امضا نمیکنیم چون تو حرفی نداری که دربارش بزنی ."

چشمایه لیام از قبلم گشادتر شد و سرشو به شدت تکون داد .

" نهههه . هیچ اتفاقه سکسی ای نمیفته . امکان نداره . من اینجا میمونم ولی هیچ اتفاقی بینمون نمیفته . تو منو اونطوری لمس نمیکنی . و منم لمست نمیکنم ."

زین نخودی خندید و دستشو رو زانویه لیام گذاشت .

" همینطور که گفدم . فلن چیزی برا گفتن نداری ."

چشمایه لیام به دستایه زین بود . این لمسایه کوچیک و بی منظور بدنشو منفجر میکرد . موهایه تنش سیخ شد و لرزید .

زین نیشخند زد و لبشو لیس زد .

قبل از اینکه بلند شه زانوی لیامو نوازش کرد . خم شد و هم سطح با لیام قرار گرفت .

" میخام بازت کنم ..., باهم میریم پایین تا بتونی یه نگاهی به قوانین بندازی ... باشه ؟" پرسید . دستاشو کشید و انگشتاشو تو موهایه لیام برد .

لیام سرشو تکون داد و زین لبخند زد .

براحتی طنابو باز کرد . لیام آه کشید وقتی دستاش آزاد شد . اوردشون جلو صورتش و جایه زخم قرمزی رو روش دید .

To Love a Sadist {ziam}Where stories live. Discover now