_.28._

4.3K 450 30
                                    

" تو دیوونه شدی ؟ نمیتونی بری پیش پلیس و خودتو لو بدی ؛ اونا زندانیت میکنن اگه بفهمن که تو کسی بودی که اول لیامو دزدیدی و آوردیش پیس خودت! "

لوییس غر زد . زین با چشمای خالیش بهش نگاه کرد . چشماش پف کرده بود ، قرمز بود و اشکاش روی گونه هاش خشک شده بودن . دل لوییس خیلی وقته که برای شیطان دومینانت تو چشماش تنگ شده...

"من یه نقشه دارم "

زین بالاخره بعد مدت ها حرف زد...

____

24 ساعت از زمانی که با لیام حرف زده بود گذشت . زین نقششو به لوییس توضیح داد . گذشته از این ، اون فقط باید یه معامله با جیمز انجام بده . فقط همین .

" نه زی ، تو دوباره پیش اون برنمیگردی ! نه بعد از اون کارایی که باهات کرد . هیچ راه جهنمی وجود نداره که من بهت اجازه بدم " لوییس سرش داد زد .

" تنها نقشم همینه... " زین بسادگی جوابشو داد و یه نگاه اطمینان بخش به پسر بزرگتر انداخت .

الان ساعت 7:50 شبه . زین همه ی روز به سختی سعی کرد که ذهنشو از لیام و جیمز دور کنه ولی این بی فایده بود... مغزش دائما به این فکر میکرد که جیمز چه نوع دردی قراره به لیام وارد کنه ، و وقتی به اون فکر میکرد...

از گوشیش صدا اومد . یه پیام از یه "شماره خصوصی " که از طرف جیمز یا اسکیتر بود روی گوشیش معلوم شد .

اوه ، یه عکس ؟

بدون هیچ وقفه ای اونو باز کرد ، و قطعا این کار یه اشتباه بزرگ بود .

شکمش بهم پیچ خورد و حس کرد که نیاز داره محتویات معدشو همین الان یه جایی خالی کنه . اون یه عکس از لیام بود . چشمای زین خیس شد و اون برای مدتی سرشو روی میز نگه داشت .

وقتی زین از فورا از آشپزخونه خارج شد ، لوییس از خوندن وبسایت افراد گمشده دست کشید و با نگرانی به زین نگاه کرد که با سرعت وارد دسشویی شد . به صورت اجمالی به اشپزخونه نگاهی انداخت .

" ددی ؟ حال زین خوبه ؟ "

لوییس صدای هری رو شنید و اون دوتا باهم وارد اشپزخونه شدن . لوییس سرشو تکون داد .

" من هیچ ایده ای ندارم که دوباره چه اتفاقی افتاده "

هری به سمت پسر بزرگتر که روی میز نشسته بود رفت و کنارش نشست . لوییس لپتابو بست و وقتی دست دوست پسرش روی دستاش قرار گرفت و باعث شد به صورت ناخودآگاه لبخند بزنه.

"لیام خوبه... مگه نه ؟" هری آروم زمزمه کرد . لوییس به چشمای سبز هری نگاه کرد و حس کرد دوباره بیشتر از هربار عاشقش شده .

" من نمیدونم بیبی ، ولی زین یه نقشه ی خوب داره . اون- " لوییس جملشو قطع کرد وقتی هری توجهش به گوشی روشن زین جلب شد ؛ دستشو از توی دست لوییس بیرون کشید و به عکس توی گوشی خیره نگاه کرد .

To Love a Sadist {ziam}Where stories live. Discover now