_.16._

7.3K 549 52
                                    

زین اونشب به طور ناجوری لیامو لمس نکرد فقط گزاشت تا با آرامش رو سینش بخوابه .

زین هنوز احساس گناه میکرد . هربار که لیام ناله میکرد بیشتر خودشو به زین میچسبوند .

یکم بعد از اینکه لیام خوابش برد زینم خوابید .

* " بس-بسه " لیام جیغ زد وقتی یکی با چهره ناشناس زدش .

گریه های هیستریک و خارج از کنترل میکرد, هیچ انرژی نداشت تا جلو اون شخص وایسه .

" لط-بسه . داری بم صدمه میزنی "

مرد تمومش نکرد . به کتک زدن ادامه داد, موهاشو از عقب کشید و گردنش معلوم شد .

" اوویی ! اوه مای گاد ! بسه ! بسه ! در-درد داره . لطفا تمومش کن !" لیام لرزید . دست مرد جلو دهن لیام قرار گرفت تا جلو جیغای عصبیشو بگیره .

مرد چرخوندش, حالا رو به روش بود .

لیام دوباره جیغ زد " بسه ! کافیه !"

مرد به عقب فشارش داد . با بیرحمی فشارش داد و اون از هم پاشید .

لیام سعی کرد فرار کنه . از کاری که این مرد باش میکرد هیچ لذتی نمیبرد .

" زین ! لطفا ! بسه !"

**

زین چشماشو سریع باز کرد .

عرق رو سینه و پیشونیش نشسته بود .

عصبی نفس کشید, قلبش محکم تو سینش میزد .

" ددی ؟" صدای نرمشو شنید که زمزمه میکرد .

سرشو بشدت تکون داد, سعی کرد اون تصویرو از ذهنش بیرون کنه . چه کابوس مزخرفی !

به لیام نگاه کرد . نشسته بود و با نگرانی به زین نگاه میکرد .

" اوکیم بیبی, فقط یه خواب بود ." لیامو مطمئن کرد .

لیام خم شد و لبایه زینو بوسید قبل اینکه بلند شه .

نفسش بند اومد وقتی لیامو بدون لباس دید .

" چرا هیچی تنت نیست ؟" زین با تعجب پرسید .

" پنجشنبست . هیچ لباسی نباید بپوشم ." نیشخند زد .

زین هنوز برا کابوسی که دیده بود احساس گیجی میکرد ولی نتونست کمک کنه و حس کرد باکسرش براش تنگ شده .

" بهتره همین الان بیای اینجا ." زین هشدار داد و به تخت اشاره کرد .

لیام لبشو گاز گرفت, یه قدم از در دور شد و رفت سمت تخت .

لیام رفت رو تخت و زین فورا لباشو رو گردنش گزاشت, دستشو رو بدن لخت لیام پایین برد .

یه ثانیه رفت کنار ." مجبور نیستی اینکارو بکنی باشه ؟ بهت اون گزینه هارو دادم . فقط بهم بگو و من تمومش میکنم درصد تمومش میکنم ." ( منظورش از گزینه ها همون رنگایه سبز و زرد و قرمزه که هرکدوم یه معنی داشتن ) زین گفت و لبخند زد .

To Love a Sadist {ziam}Where stories live. Discover now