_.10._

7.4K 635 26
                                    


از پله ها رفت بالا
میدونست اتاق خودش کدومه , اتاق زینم میشناخت . فقط امیدوار بود نره تو دفتر زین .

رفت سمت دری که هیچوقت ندیده بودش . دستگیره رو فشار داد ولی در باز نشد .

خودشو کشید و دستشو گزاشت بالای در . انگشتاشو حرکت داد و یه چیزی مثله کلیدو زیر انگشتاش حس کرد .

اوردش پایین و درو باز کرد .

تاریکه تاریک بود . هیچ پنجره ای که نور بعدازظهرو بیاره داخل اونجا نبود . دستشو رو دیوار کشید تا بالاخره به کلید برق رسید .

دهنش باز موند . پس اتاق بازی اینجاست ؟!!

اونجا قرمز و مشکی بود . هیچ رنگ روشنی نبود . یه مبل چرمی مشکی اونجا بود و دیوارا قرمز بودن .

رو دیوارا قلاب بود و ازشون کمربند و شلاق و چوب روغنی آویزون بود .

رو یه دیوار دیگه ردیفایه دستبند , طناب و نوار بود .

یه تختم بود ولی فقط تشک و ملافه داشت . هیچ پتویی روش نبود .

چند تا قفسه و کمدم اونجا بود .

لیام دستشو رو یکی از شلاقا کشید . ریش ریشایه پایینشو حس کرد ... لرزید و به اینکه با اون بزننش فک کرد .

به آرومی تو اتاق راه رفت و اولین قفسه رو باز کرد . نفسش بند اومد .

با سایزایه مختلف دیلدو و بات پلاگ و پوزه بند پر شده بود .

" فک کنم باید یه جایه جدید برا کلید یدکم پیدا کنم ."

لیام از جاش پرید . در قفسه رو محکم بست و ایستاد .

" اینجا چیکار میکنی ؟" زین پرسید . چند قدم از لیام که با خجالت سرشو پایین انداخته بود فاصله داشت .

" م-من فقط داشتم یه نگاهی به اطراف مینداختم ... و "

" در قفل بود . چرا اومدی داخل ؟" زین به طرفش رفت .

لیام آب دهنشو قورت داد " ک-کنجکاوی "

زین با شیطنت گفت " این ارزشه تنبیه شدنو داره ؟"

لیام سرشو بلند کرد ... نمیخواست ... دوباره نه .

" ددی- نه ... متاسفم ." لیام با چشماش التماس کرد .

" برو استاکینگایی که دیروز برات گرفتمو بردار , بپوششون و برگرد همینجا ." زین گفت و تی شرتشو دراورد .

لیام برگشت ولی از جاش تکون نخورد " زی- ددی , من واقن متاسفم . لطفا منو نزن . هنوز جاش کبوده "

چشمای زین برق زد " لیام برو ."

لیام تقریبا جیغ زد ولی دیگه بحث نکرد . از اتاق رفت بیرون .
______
عاقا اوضاع گوز تو گوزه😑 نتمون تموم شده مامانم میگه فعلا واستا تو که معتاد نیستی😐
ولی من آپ میکنم مطمعن باشین😂😐
کم بود ساری👐

To Love a Sadist {ziam}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora