_.7._

8.1K 694 47
                                    


" لیام " زین بلند گفت . با یه فنجون قهوه بیرون تخت وایساده بود .

بجای جواب صدای ناله شنید .

" لیام . بیدار شو ." دوباره گفت .

لیام بین چشماشو یکم باز کرد و یه نگاه خوابالو تحویل زین داد, روشو برگردوند و دوباره چشماشو بست .

زین غرید . فنجونشو روی پاتختی گذاشت پتو رو از روی لیام کشید .

" نه . سرده " صداش بم و خشن بود .

" گفتم بلند شو ." زین داد زد .

لیام دوباره روشو برگردوند و با یه قیافه خسته و خوابالو زینو نگاه کرد .

" اینجوری نگام نکن . بلند شو . کلی کار داریم ." زین دستور داد و بطرف لیام رفت .

لیام چشماشو رو زین نگه داشت .

زین یه دست و یه پاشو گرفت و گزاشتش رو شونه هاش .

" زین نه . نکن . بزارم پایین . خب فردا میریم حالا . زین ... بزارم پایین ." لیام جیغ کشید و سعی کرد از شونه های زین پایین بره .

رسیدن پایین و زین پرتش کرد رو مبل .

" هر دفعه ای که زین صدام میکنی یه درکونی برا خودت گزاشتی کنار . فهمیدی ؟" نفوذ و قدرتشو به رخ کشید .

لیام زیر لب چیزی گفت ولی بازم سرشو تکون داد .

" پس فعلا شد دو تا . بیشترش نکن . اگه امروز پسر خوبی باشی کم میشه ." زین گفت و رفت طبقه بالا .

لیام رو مبل دراز کشید, چشماش دوباره بسته شد ... واقن چرا همیشه اینقد احساس خستگی میکنه ؟

" لیام !"

لیام با صدای عصبانیه زین از جاش پرید .

یه شلوار جین مشکی و یه بلوز همراهش بود .

لیام نگاه کرد وقتی زین دستشو کشید تو موهاش .

" واقن باید یاد بگیری که ازم اطاعت کنی . دفعه هایه بعد خیلی دردناکتر میشه ." زین غر زد و لباسارو پایین گزاشت .

" اینا لباسایه منن . امروز برات لباس میخریم . باشه ؟" و یه بوسه رو لبای لیام گزاشت .

زین از نشیمن بیرون رفت تا لیام لباس بپوشه .

" حاضر شدی تنبل ؟" با خودش خندید و دستشو دور کمر لیام گزاشت .

لیام تایید کرد و آخرین دکمه لباسشو بست .

" آفرین . بیا ." زین با دستش زد رو کون لیام, لیام پرید . پشتش بخاطر دیشب میسوخت هنوز .

زین خندید و از در بیرون رفت .

لیام سرشو پایین انداخت, به نفس عمیق کشید و سعی کرد جلو لرزش چونشو بگیره .

' لیام گریه نکن , گریه نکن ' پیش خودش گفت و دنبال زین رفت .

To Love a Sadist {ziam}Where stories live. Discover now