_.23._

5.6K 517 100
                                    

"دوشنبه : هرچی ، خونه"

سه شنبه : پیراهن سیاه و جین ، کلاب BDSM "

چهارشنبه : شرت بوکس ، باشگاه "

" پنج شنبه : کت و شلوار جین ، شب دیت(قرار) "

"جمعه : باکسر ، تو خونه میمونی من میرم کلاب "

" شنبه : باکسر و قلاده و دم ، خونه ی لو"

"یکشنبه : لخت ، خونه! "

زین به لیام برنامه هفتگی جدیدشو داد .

"هفته ی دیونه کننده ایه ، ما یکم خوش میگذرونیم " زین سرشو تکون داد و چیزی نگفت .

" چرا من جمعه باید تنها خونه بمونم ؟" لیام ناراحت گفت .

"یه پارتی معمولی واسه دومینانتاس ، مثه اینکه نظراتشونو باهم جمع میکنن تا چه کارایی با ساباشون بکنن "

لیام سرشو تکون داد .

"من واقعا دلم نمیخاد تورو سه شنبه به کلاب ببرم ، نمیخام جایی باشی که حس بدی بهت دست میده " زین گفت .

" نه ، نه . این خوبه ، دفعه قبل فکر نمیکردم همچین اتفاقی بیوفته ، اون هیچکاری انجام نداد ، من-من نمیخام ک- فقط میخام فراموشش کنم " لیام گفت و کاغذاشو روی میز کنار تختش گذاشت .

"خب پس میخای امروز چیکار کنیم ؟ توی خونه میمونیم . چیزی در نظر داری؟" لیام پرسید ، دستشو دور گردن زین حلقه کرد . زین متقابلا دستشو دور بازوهای قوی لیام حلقه کرد و یه بوسه ی نرم روی پیشونیش گذاشت .

" چطوره یکم بستنی بخوریم و دیزنی ببینیم ، چیزی که دیروز انجامش ندادیم ؟"

لیام هیجانزده لبخند زد . " دوست دارم انجامش بدم"

____

لیام نمیتونست روزی بهتر از این بخواد ، زین تازه از بیرون اومده بود و کلی بستنی با طعمای مختلف روی میز ناهارخوری بود . اونا بیشتر روزو با دیدن فیلم موردعلاقه ی لیام " اسباب بازی ها" گذروندن ، و لیام عاشقش بود .
ولی زین هم میخاست چیزایی که دوست داره رو ببینه ، چیزایی که با قایم کردن صورت لیام توی سینه اش و بستن چشماش موقع صحنه های ترسناکش تموم میشد .

به جز اون ، لیام واقعا خوشحال بود ، به خصوص بخاطر اینکه اونا دوروزه که به اتاق بازی نرفتن ! ولی اون الان به یکم توجه نیاز داره...

" لیام داری چیکار میکنی ؟" زین پرسید ، به لیام نگاه کرد که بغلش نشسته بود و خودشو روی دیک زین میمالید .

" اگه متوجه نیستی داری چیکار میکنی ، باید بهت بگم که داری سعی میکنی منو تحریک کنی ، و همین کارم کردی " اون نیشخند زد و لیام دوباره تکرار کرد . به زین نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد .

" تو داری انجامش میدی " لیام سرخ شد ، از داخل لپشو گاز گرفت .

" من فک کردم من اون دو قطبیه بودم؟! " زین مسخرش کرد و کلشو تکون داد وقتی لیام با گیجی بهش نگاه کرد .

To Love a Sadist {ziam}Where stories live. Discover now