"دوشنبه : هرچی ، خونه"
سه شنبه : پیراهن سیاه و جین ، کلاب BDSM "
چهارشنبه : شرت بوکس ، باشگاه "
" پنج شنبه : کت و شلوار جین ، شب دیت(قرار) "
"جمعه : باکسر ، تو خونه میمونی من میرم کلاب "
" شنبه : باکسر و قلاده و دم ، خونه ی لو"
"یکشنبه : لخت ، خونه! "
زین به لیام برنامه هفتگی جدیدشو داد .
"هفته ی دیونه کننده ایه ، ما یکم خوش میگذرونیم " زین سرشو تکون داد و چیزی نگفت .
" چرا من جمعه باید تنها خونه بمونم ؟" لیام ناراحت گفت .
"یه پارتی معمولی واسه دومینانتاس ، مثه اینکه نظراتشونو باهم جمع میکنن تا چه کارایی با ساباشون بکنن "
لیام سرشو تکون داد .
"من واقعا دلم نمیخاد تورو سه شنبه به کلاب ببرم ، نمیخام جایی باشی که حس بدی بهت دست میده " زین گفت .
" نه ، نه . این خوبه ، دفعه قبل فکر نمیکردم همچین اتفاقی بیوفته ، اون هیچکاری انجام نداد ، من-من نمیخام ک- فقط میخام فراموشش کنم " لیام گفت و کاغذاشو روی میز کنار تختش گذاشت .
"خب پس میخای امروز چیکار کنیم ؟ توی خونه میمونیم . چیزی در نظر داری؟" لیام پرسید ، دستشو دور گردن زین حلقه کرد . زین متقابلا دستشو دور بازوهای قوی لیام حلقه کرد و یه بوسه ی نرم روی پیشونیش گذاشت .
" چطوره یکم بستنی بخوریم و دیزنی ببینیم ، چیزی که دیروز انجامش ندادیم ؟"
لیام هیجانزده لبخند زد . " دوست دارم انجامش بدم"
____
لیام نمیتونست روزی بهتر از این بخواد ، زین تازه از بیرون اومده بود و کلی بستنی با طعمای مختلف روی میز ناهارخوری بود . اونا بیشتر روزو با دیدن فیلم موردعلاقه ی لیام " اسباب بازی ها" گذروندن ، و لیام عاشقش بود .
ولی زین هم میخاست چیزایی که دوست داره رو ببینه ، چیزایی که با قایم کردن صورت لیام توی سینه اش و بستن چشماش موقع صحنه های ترسناکش تموم میشد .به جز اون ، لیام واقعا خوشحال بود ، به خصوص بخاطر اینکه اونا دوروزه که به اتاق بازی نرفتن ! ولی اون الان به یکم توجه نیاز داره...
" لیام داری چیکار میکنی ؟" زین پرسید ، به لیام نگاه کرد که بغلش نشسته بود و خودشو روی دیک زین میمالید .
" اگه متوجه نیستی داری چیکار میکنی ، باید بهت بگم که داری سعی میکنی منو تحریک کنی ، و همین کارم کردی " اون نیشخند زد و لیام دوباره تکرار کرد . به زین نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد .
" تو داری انجامش میدی " لیام سرخ شد ، از داخل لپشو گاز گرفت .
" من فک کردم من اون دو قطبیه بودم؟! " زین مسخرش کرد و کلشو تکون داد وقتی لیام با گیجی بهش نگاه کرد .
YOU ARE READING
To Love a Sadist {ziam}
Fanfictionمن بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شما تصور میکنید که من از اول عمرم توی BDSM بودم . و من نبودم . زین ، ارباب من ، و یا ددیم ، یه سادیسمی بود . اون دوست داره به بقیه آسیب برسونه...