_.31._

3.9K 460 53
                                    

"اون تورو کجا نگه میداشت؟"

لیام جواب نداد .

"بهم بگو اون لمست کرد یا چیزی مثه این؟"

لیام جواب نداد... چیزایی که توی سرش بودن داشتن دیوونش میکردن

اون یه دفعه جیغ زد و به صورت زنی که در طول هفته سه بار میدیدش چنگ زد, روانشناس لعنتی .
مادرش اصرار کرد که اون حتما باید پیش یه روانشناس مراجعه کنه . لیام از وقتی برگشته اصلا نمیخوابه و خیلی کم غذا میخوره.

مادرش...اون واقعا خیلی وحشت زده شده .
پسرش هفته ها گم شده بود و الان هیچ حرفی درمورد چیزایی که براش اتفاق افتاده نمیگه .

"لیام, من نیاز دارم تا بدونم تو حرفامو میشنوی..."

اون دوباره به گذشته برگشت و به زن خیره شد . چشماش روی لبهای قرمز زن که تکون میخوردن قفل شده بود ولی نمیتونست حتی یه کلمه از حرفاش رو بشنوه .

"دوست دارم!"

لیام با وحشت به اطراف اتاق نگاه کرد تا صاحب اون صدایی که عاشقشه رو پیدا کنه .

"لیام! عسلم آروم باش, باید نفس عمیق بکشی"

چشمای پاپی وار لیام از اشک پر شدن و بعدش سرشو توی دستاش گرفت و اجازه داد صورتش خیس بشه . اون نیاز داره تا کسی که اون صدا رو داره دوباره ببینه . همین الان و توی همین زمان فاکی !

زن دستای لیامو از روی صورتش برداشت و و بعد لیام به محض رها شدن دستاش شروع کرد به فرو کردن و خراشیدن پوستش با ناخون هاش .
دستش کاملا قرمز و خونی شده بود .

لیام نمیتونه بفهمه که داره چیکار میکنه . حس میکنه یه گله از سگ های وحشی دارن توی سرش واق واق میکنن و مغزشو میجون , اون فقط نمیتونست کارشو متوقف کنه...

"من اینجا به کمک نیاز دارم! لطفا! من به مادرش نیاز دارم"

لیام گریه کرد و از کارش دست کشید وقتی مادرش فورا وارد شد و اونو خیلی محکم به سینش فشار داد . اون جدیدا خیلی آشفته بنظر میاد, این نمیتونه پسر کارن باشه...

"چه مشکلی براش پیش اومده؟" پدرش پرسید و با ناراحتی به لیام نگاه کرد .

"من فک میکنم پسرتون استکهلم سندروم داره..." اون زن گفت و جف با دهن باز بهش نگاه کرد . 'اون داره درمورد چی حرف میزنه؟'

"اون دیگه چه کوفتیه؟ یه نوع بیماریه؟" جف داد زد .

"در واقع نه...این از یه بیماری یکم بیشتره . لیام نشونه هایی از خودش بروز میده که ثابت میکنه اون عاشق کسی شده که اونو دزدیده "

جف سرجاش خشک شد . دست از فشار دادن فکش کشید و هیچ حسی به جز بی حسی توی چشمش دیده نمیشد وقتی اونا داشتن درمورد این موضوع گیج کننده صحبت میکردن .

To Love a Sadist {ziam}Where stories live. Discover now