"اون تورو کجا نگه میداشت؟"
لیام جواب نداد .
"بهم بگو اون لمست کرد یا چیزی مثه این؟"
لیام جواب نداد... چیزایی که توی سرش بودن داشتن دیوونش میکردن
اون یه دفعه جیغ زد و به صورت زنی که در طول هفته سه بار میدیدش چنگ زد, روانشناس لعنتی .
مادرش اصرار کرد که اون حتما باید پیش یه روانشناس مراجعه کنه . لیام از وقتی برگشته اصلا نمیخوابه و خیلی کم غذا میخوره.مادرش...اون واقعا خیلی وحشت زده شده .
پسرش هفته ها گم شده بود و الان هیچ حرفی درمورد چیزایی که براش اتفاق افتاده نمیگه ."لیام, من نیاز دارم تا بدونم تو حرفامو میشنوی..."
اون دوباره به گذشته برگشت و به زن خیره شد . چشماش روی لبهای قرمز زن که تکون میخوردن قفل شده بود ولی نمیتونست حتی یه کلمه از حرفاش رو بشنوه .
"دوست دارم!"
لیام با وحشت به اطراف اتاق نگاه کرد تا صاحب اون صدایی که عاشقشه رو پیدا کنه .
"لیام! عسلم آروم باش, باید نفس عمیق بکشی"
چشمای پاپی وار لیام از اشک پر شدن و بعدش سرشو توی دستاش گرفت و اجازه داد صورتش خیس بشه . اون نیاز داره تا کسی که اون صدا رو داره دوباره ببینه . همین الان و توی همین زمان فاکی !
زن دستای لیامو از روی صورتش برداشت و و بعد لیام به محض رها شدن دستاش شروع کرد به فرو کردن و خراشیدن پوستش با ناخون هاش .
دستش کاملا قرمز و خونی شده بود .لیام نمیتونه بفهمه که داره چیکار میکنه . حس میکنه یه گله از سگ های وحشی دارن توی سرش واق واق میکنن و مغزشو میجون , اون فقط نمیتونست کارشو متوقف کنه...
"من اینجا به کمک نیاز دارم! لطفا! من به مادرش نیاز دارم"
لیام گریه کرد و از کارش دست کشید وقتی مادرش فورا وارد شد و اونو خیلی محکم به سینش فشار داد . اون جدیدا خیلی آشفته بنظر میاد, این نمیتونه پسر کارن باشه...
"چه مشکلی براش پیش اومده؟" پدرش پرسید و با ناراحتی به لیام نگاه کرد .
"من فک میکنم پسرتون استکهلم سندروم داره..." اون زن گفت و جف با دهن باز بهش نگاه کرد . 'اون داره درمورد چی حرف میزنه؟'
"اون دیگه چه کوفتیه؟ یه نوع بیماریه؟" جف داد زد .
"در واقع نه...این از یه بیماری یکم بیشتره . لیام نشونه هایی از خودش بروز میده که ثابت میکنه اون عاشق کسی شده که اونو دزدیده "
جف سرجاش خشک شد . دست از فشار دادن فکش کشید و هیچ حسی به جز بی حسی توی چشمش دیده نمیشد وقتی اونا داشتن درمورد این موضوع گیج کننده صحبت میکردن .
YOU ARE READING
To Love a Sadist {ziam}
Fanfictionمن بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شما تصور میکنید که من از اول عمرم توی BDSM بودم . و من نبودم . زین ، ارباب من ، و یا ددیم ، یه سادیسمی بود . اون دوست داره به بقیه آسیب برسونه...