رفت سمت قفسه ها و یه دهن بند که سرش یه گلوله بود برداشت .
لیام با بی قراری آه کشید . اولین باری بود که میخواست زین لمسش کنه ولی اون نمیخواست .
" باز کن " زین دستور داد, گلوله قرمزو به لباش فشار داد . لیام با حرف شنویی دهنشو باز کرد . زین گلوله رو بین دندوناش گزاشت و گیرشو پشت سرش بست .
" چند تا حقته ؟" این جمله برا لیام خیلی آشنا بود .
هیچی نگفت,فقط با چشمایه گرد به زین که نیشخند میزد نگاه کرد .
" اممم, فک کنم خودم باید برات تصمیم بگیرم ... فک کنم پنجاه تا خوب باشه ."
" مم!" لیام ناله کرد, " به " لیام زور زد .
زین لبخند زد که نشون میداد متوجه شده " ده ؟ مطمئنی ؟ بیشتر نمیخوای ؟"
لیام سرشو به شدت تکون داد " آه ." زمزمه کرد .
زین به طرفش خم شد و اطراف دهنشو به نرمی بوسید .
فکشو بوسید, اومد رو گردنش و رو ترقوش یه علامت بنفش گزاشت . سینشو بوسید و نوک یکی از سینه هاشو بین دندوناش گذاشت .
لیام چشماشو رو هم فشار داد . دیکش راست شد .
زین یکی از سینه هاشو گاز گرفت و اون یکی رو بین انگشتاش گرفت .
لیام با بی قراری ناله کرد . باسنشو منقبض کرد تا تماسو بیشتر کنه .
زین هلش داد عقب . دورش چرخید تا رسید پشتش .
کمر لیام درد میکرد . پشتشو گود کرد . رو پیشونیش یه لایه نازک عرق نشسته بود .
" چرا تنبیه شدی ؟" زین اذیتش کرد . میدونست نمیتونه درست حرف بزنه .
" ون عی اژاجه عوودم عو اداقت ." ( 😑 )
زین فهمید که میگه " چون بی اجازه اومدم تو اتاقت " و تایید کرد .
" میدونی که الان باید چیکار کنی " با ریش ریشایه شلاق پشتشو نوازش کرد .
نفس لیام برید . انگشتاشو دور دستبند گره زد و منتظر ضربه اول شد .
" عاح " لیام جیغ زد وقتی اولین ضربه شلاق به باسنشو حس کرد .
حس این کاملن با دست زین فرق داشت .
و لیام بعد از هر ضربه سفت تر میشد و نمیتونست کاریش کنه .
" اه " با شماره پنج توپ سر دهن بندو گاز گرفت و حس کرد پاهاش دارن ضعیف میشن .
" فیف " آرومتر گفت . ( تو رو خدا دهنشو باز کنه . منم دارم زجر میکشم سره ترجمه این 😑 )
خیلی زود ده تا ضربه تموم شد, لیام جیغ زد و پرید جلو .
" به ... به!" ( 😂😂 ) لیام داد زد و گریه کرد .
زین شلاقو پرت کرد کنار و دستشو رو باسن دردناک لیام کشید, بالایه باسنشو بوسید .
لباس زیرشو کنار داد و زبونشو رو باسن لیام کشید .
لیام سرشو عقب برد و آه کشید . زبون زین رو پوستش موج الکتریسته رو تو کله بدنش انداخت .
" اوه ... ددی " لیام ناله کرد " ددی "
زين زبونشو كرد تو سوراخ ليامو بيرون اورد
حس کرد لیام تنگ شد ." لطفا ددی " لیام خواهش کرد ' لطفن ددی '
زین زد رو باسن زخمیه لیام و عقب رفت " اینقد سعی نکن حرف بزنی " دستور داد .
لیام خفه شد . چشماشو محکم رو هم فشار داد وقتی حس کرد زین دوباره ولش کرده .
زین فکشو مالید . رفت و رو به رویه لیام قرار گرفت .
دستشو زیر چونه لیام گذاشت و سرشو بالا گرفت .
چشماش قرمز بود, و رو پیشمونیش عرق نشسته بود, و چونش بخاطره گلوله ای که تو دهنش بود از آب دهنش خیس شده بود .
زین بدنشو به سمتش خم کرد و گیره دهن بند رو باز کرد .
بعد گلوله رو از دهنش دراورد .
لیام ناله کرد و فکشو باز و بسته کرد .
زین فکشو بوسید, حرفای سکسی تو گوشش گفت .
" چه پسر خوبی ." تشویقش کرد . انگشتاشو پایین برد و رو سوراخش قرار داد .
" بگو دلت میخواد چند بار بکنم توت لیام ." زین زمزمه کرد و انگشتشو به آرومی چرخوند .
لیام سرشو رو شونه زین گذاشت . به پلوهاش چنگ زد تا خودشو هوشیار نگه داره .
خسته تر از اونی بود که بخواد حرف بزنه , خسته تر از اون که بخواد وایسه و خسته تر از اون که بخواد چشماشو باز نگه داره . زین این وضعو دوست نداشت .
" بگو " زین دستور داد .
" خ-خیلی . لطفا , انگش-انگشتاتو ب-بکن توم ." لیام زیرلب گفت .
زین دقیقا همون کارو کرد . انگشت اشارشو کرد تو و وقتی لیام از ته گلوش ناله کرد درش اورد .
پاهای لیام زیرش گره خورده بودن و سعی میکرد خودشو از زین دور کنه . ولی در نهایت فقط تونست بخاطر خستگی ناله کنه .
" همیشه بعد از اینکه تنبیهت میکنم خیلی خسته ای " زین زمزمه کرد و لیام در جوابش ناله کرد .
زین آه کشید . انگشتشو دراورد و لباشو بوسید .
" بیا ببریمت تو تختت ." و مثله عروس بغلش کرد .لیام آه کشید . با اینکه خیلی خسته بود ولی نمیخواست زین تمومش کنه .
زین با مهارت خاصی چراغو خاموش مرد, و در اتاقو قفل کرد , همینطور که لیامو به طرف تختش حمل میکرد .
" ددی ؟" لیام گفت وقای زین به آرومی گزاشتش روی تخت .
" بله ؟"
چشمای لیام بسته بود " دوست دارم "
زین خشکش زد . چشماش رو پسر لرزون ثابت موند .
قبل از جواب مکث کرد,
" منم دوست دارم ." لبخند زد . خم شد و سرشو بوسید ......
😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😂
😂😂
😂
نمیدونم چرا همیشه سر اسماتا خندم میگیره😂😐
30 تا ووت✌😌
YOU ARE READING
To Love a Sadist {ziam}
Fanfictionمن بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شما تصور میکنید که من از اول عمرم توی BDSM بودم . و من نبودم . زین ، ارباب من ، و یا ددیم ، یه سادیسمی بود . اون دوست داره به بقیه آسیب برسونه...
_.11._
Start from the beginning