part39

257 60 42
                                    

در رو با ضرب باز کرد و داخل رفت که منشی مثل کش دنبالش وارد شد و همون حرف همیشگی رو تکرار کرد:

«اقای پارک معذرت....»

جیمین حتی نذاشت حرفش تموم بشه و با دست به بیرون اشاره کرد و ازش خواست بیرون بره که همین کارو کرد و جیمین در حالی که پشت میزش نشسته بود به چه یونگی که پریشون و خسته نگاهش بهش بود خیره شد و آروم گفت:

«نمیخوای بشینی؟»

کیف گردش رو با حرص پرت کرد و اول با خنده ی آروم و به دنبالش خنده شدید تر،خم شد و دستاشو روی زانوهاش گذاشت و با لمس گوشه های بوت های بلندش نگاهشو ازشون گرفت و از دو طرف شقیقه هاش موهاش رو به سمت عقب کشید و بلند شد و انگار که با خودش حرف میزنه گفت:

«دارم دیوونه میشم...هیچ وقت فکرشم نمیکردم بین شما دوتا یه چیزی باشه و من بی خبر بینتون پاس داده بشم...حالا میفهمم چرا اون روز توی جشن اونکارو کردی،واقعا هیچ حرفی نمیزاری برام بمونه!»

جیمین خونسرد تر از همیشه بلند شد و چند قدم جلو اومد:

«میبینم که نامزدت نم پس نداده!»

«اون شب بخاطر اینکه سهون ببینه منو بوسیدی؟!»

دستشو تو جیبش کرد و به میزش تکیه داد:

«اگر برای دیدن اون بود،لیا کافی نیست؟»

از پرویی و جواب عجیب و البته منحرفانه ای که گرفته بود روی صندلی خودشو رها کرد و موهاشو عقب داد:

«میدونی که یه عوضی واقعی هستی،مگه نه؟»

تنها واکنشش تکخند کوتاهی بود و بعد چند ثانیه سکوت به پشت میزش برگشت و بطری شیشه ای همراه خودش آورد و توی لیوان ریخت و جلوی چه یونگ گذاشت و گفت:

«ازش پرسیدی؟»

سکوت رزی نشون دهنده این بود که جوابی برای این سوالش نداره پس جیمین ادامه داد:

«میدونستم اینجوری میشه...اگر تو داری باهاش آشنا میشی من تمام مراحل زندگیش باهاش بزرگ شدم،فکر کردی واقعا اگر ازش بپرسی میتونی به جواب برسی؟»

لیوانشون برداشت و کمی مزه کرد و دوباره گفت:

«ازم بپرس،جوابت رو میدم»

چه یونگ بدون اینکه سرشو بالا بگیره همون‌جوری که سرشو بین انگشتاش فشار میداد گفت:

«اون شب از چه کوفتی حرف میزدی؟»

جیمین لیوانشون به همین زودی تموم کرده بود پس دوباره برای خودش ریخت و شروع کرد:

«اولش...یه بازی بود،من،سهون،مینا و جیان.
بخاطر خانواده هامون اکثر اوقات باهم بودیم ولی خب دوستی قوی ای بینمون نبود،اون شب توی اون بار وقتی من و تو،موقع بازی همو بوسیدیم و باهم آشنا شدیم از قبل با اونا راجبت حرف زده بودیم...تو و لیسا از دور داد میزدید که اولین بارتونه که اومده بودید همچین جای لوکسی،بخاطر همین با مسخره بازی روی تو....روی تو یه شرطی بستم...........»


AfterWhere stories live. Discover now