part7

329 60 11
                                    

rose:

مشغول پرو لباس ها برای عکس برداری جدید بودم.

بعد از بستن قرار داد تعداد عکس برداری ها بیشتر شده بود...لباس مشکی جذب و کوتاهی که از پشت باز بود رو پوشیدم که سهون با یه کارت توی دستش وارد شد.

«همگی خسته نباشید»

نگاه خیره اش رو بهم انداخت...

طوری بود که تمام کسایی که اونجا بودن متوجه این نگاه و سکوتی که برای چند ثانیه همه جارو فرا گرفت شدن

لعنتی!

لبخند فیک و نصفه نیمه ای بهش تحویل دادم تا از این جو خارج بشیم...بالاخره نگاهش رو از رو من برداشت و به کارت توی دستش اشاره کرد و ادامه داد :

« یه دعوت نامه برامون اومده...همونجوری که قبلا هم بهتون گفته بودم فستیوال و فشن شوها دارن شروع میشن و باید کم کم خودتون رو براش آماده کنین...تو این فستیوال ها برنده و بازنده بودن معنایی نداره ولی خب قطعا کسی که مدل ها و طراح های لباس بهتری داشته باشه ، بیشتر میدرخشه و به دنبالش سهام شرکتش بیشتر میشه...ماهم برای اولین بار به این فستیوال دعوت شدیم و تجربه اولمون هست...اولین تاریخ برگذاریش هم 5/March هستش یعنی حدودا 6 روز دیگه»

برای چند لحظه همه جا تو سکوت فرو رفت که بالاخره یونا این سکوت رو شکست :

« یه عنوان الهه برند کی میره رو فرش قرمز؟»

سهون یه نگاه به من و بعد به یونا کرد :

« خب مشخصه...رزی»

برای یه لحظه تو جام لرزیدم و همه ی نگاه ها به سمتم برگشت که سهون ادامه داد :

« رزی مدل اصلی شرکته و خب به نظر منم بهترین ظاهر رو برای این کار داره »

استرس بدی گرفته بودم طوری که بدنم گر گرفت...من هیچ تجربه ای نداشتم و نمیدونستم قراره چطوری پیش بره...

فقط اینو میدونستم که باید انجامش بدم!

_____________

راوی:

به عکس بزرگ خودش روی دیوار خیره شده بود...پوفی کشید و نالید.

انقدر با خودش کلنجار رفته بود که داشت خل میشد...

اون آدم خجالتی بود و نمیتونست به همین راحتی با هر لباسی رو فرش قرمز بره.

از طرفی اونجایی که اسمشو گذاشته بودن فرش قرمز پر از دوربین بود و با دوربین ها مشکلی نداشت چون تو عکس برداری ها هم پر از دوربین بود...

مشکل اصلی آدم های پشت دوربین و زبون هاشون بودن!

حرفا...کلمات انقدری قدرت دارن که رزی رو از عرش به فرش برسونن!اونم خبرنگار هایی که تخصص زبانشون همین موضوع هست!

AfterWhere stories live. Discover now