part20

270 49 34
                                    

لیسا گیج دستش که موقع حرف زدن بالا آورده بود تو هوا موند و چند بار پلک زد،چی پرسیده بود؟

الان تازه یادش افتاده بود که جونگکوک از لیا خبر داشت و همینطور جیمین رو می‌شناخت و امروز هم جیمین،لیسا رو دیده بود پس حتما در مورد رزی به جونگکوک گفته!

شک نداشت که جونگکوک به یه چیزی مشکوک شده که داره این سوالو می‌پرسه،پس خیلی خونسرد گفت:

«من استفعا دادم،یادت نمیاد؟برای چی باید سوالتو جواب بدم...»

«میخوای قانون شرکت نامه،شرکت رو برات لیست کنم؟بی دلیل هیچ کارمندی نمیتونه استفعا بده،اونم استفعایی که رسمی نوشته نشده و رییست هم تایید نکرده!»

پوزخندی زد و به حرص خوردنش نگاه کرد:

« اینقدر دلت میخواد باهات کار کنم؟»

جونگکوک لب هاشو کش داد و چیزی شبیه خنده روی صورتش اومد و از بین دندوناش با اعصبانیت کمی لب زد:

«بحثو عوض نکن،بچه توعه یا نه!»

لیسا پوفی کرد،کنارش زد و خواست به سمت در بره که جونگکوک دوباره گفت:

«اگر مادرشی تو بیمارستان چرا خودتو قیم اش معرفی کردی و فقط نگفتی مادرشی؟!»

با سوال پیش شدنش توسط جونگکوک استرس گرفته بود،الان باید چیکار میکرد؟

همه چی به حرفی که الان میزد بستگی داشت!

درگیر،درگیری ذهنی خودش بود که دوباره صداشو شنید:

«دختر رزیه؟»

نفسش بند اومد و پلکاشو بست،چیزی که نباید داشت اتفاق میوفتاد!

چرا فقط نمیتونست با قاطعیت رد کنه و بگه لیا دختر خودشه؟

شاید واقعیت این بود که نمی‌خواست همچین چیزی بگه!

حق با رزی بود...

«همیشه خسته ام،فقط دیگه حوصله گول زدن خودم و بقیه رو ندارم»

این حرفش به قدری روی اعصابش رفته بود که انگار تابلوی چوبی این نوشته رو با میخ سر در مغزش کوبیده بودن!

حالا که جونگکوک شک کرده بود،اگر حقیقت رو بفهمه امکان ندارد به گوش جیمین نرسه،پس خودش باید تمومش میکرد!

به سمت جونگکوک برگشت و به چشماش خیره شد:

«هوم...دخترشه.»

اینبار جونگکوک با اینکه از قبل یه چیزایی میدونست ولی چشماش گرد شد:

«اون بچه چند سالشه؟؟رزی کی ازدواج کرد که بچه دار شده...صبر کن ببینم،یعنی موقعی که از هیونگ جدا شد انقدر سریع ازدواج کرده؟؟؟!!!»

لیسا خنده تمسخرآمیزی کرد:

«چیه؟نمیتونه اینکارو بکنه؟!»

جونگکوک معذب قدمی عقب گذاشت و به کانتر بلند وسط اتاق،آشپزخونه مانند تکیه داد:

AfterМесто, где живут истории. Откройте их для себя