part2

408 68 16
                                    

راوی:

در آهنی ساختمون رو باز کرد و با کمک میله ها، تن بی جونشو بالا کشید...

تمام راه برگشت رو گریه کرده بود و به خودش و اون عوضی لعنت فرستاده بود...

حالا سرش از درد درحال ترکیدن بود و حالت تهوع شدیدی داشت...

قلبش تیری کشید که دستش رو سمت چپ قفسه سینش گذاشت و فشار داد.

دستشو تو جیب پالتوش کرد و کلیدش رو درآورد و قفل درو باز کرد...

Rose:

درو باز کردم که لیسا بادیدنم تو جاش پرید...رنگ صورتش با دیدنم عوض شد و نگران لب زد

«چی شده چهیونگ؟»

حتی هنوز باورش نکرده بودم که بخوام تعریفش کنم...پشت دستمو رو چشمام کشیدم تا اشکامو پاک کردم...جدی و سرد زمزمه کردم

«تموم کردیم!»

لب هاش از تعجب باز شد و گیج نگاهم میکرد...پاهام رو زمین ضرب گرفته بودن و به سقف نگاه می کردم تا اشکم نریزه...

مشتم باز و بسته میشد و چونم از شدت بغضی که داشتم تحمل می کردم می لرزید..لیسا نزدیک تر اومد شونه هامو گرفت

«یعنی چی رزی..همینجوری یهویی؟!»

هیستریکی خندیدم

«و..ولم کرد..میدونی چیه؟التماسش کردم که این کارو باهام نکنه...دستشو گرفتم و...خواهش کردم...ولی پسم زد»

دستمو رو قفسه سینش گذاشتمو و آروم به عقب هولش دادم و جیغ کشیدم

«ازششش متنفرممممم!»

تمام بغضی که تا اون موقع داشتم تحمل میکردم ترکید و دوزانو روی زمین افتادم...درد بدی تو سینم پیچید و چهرم توهم رفت

لیسا تازه از شوک جیغی که کشیدم درومد و به خودش اومد

«رزی!»

سراسیمه سمتم اومد و دستم گرفت
درد قلبم هر لحظه بیشتر میشد و کبودی صورتم رو به خاطر کمبود اکسیژن حس می کردم...لیسا چند بار با دستش تو صورتم زد

«رزی...لطفا یه چیزی بگو!»

______________

راوی:

وارد بار معروف سئول شد و چشماشو چرخوند تا فرد مورد نظرش رو پیدا کنه...اصلا حال خوبی نداشت و صدای آهنگی که پخش میشد ، کر کننده بود.

Jimin:

چشمم به مینا افتاد که از دور برام دست تکون میداد

«هی جیمین...اینجا!»

از بین آدمهایی که دیوانه وار بالا و پایین می پریدن و می رقصیدن گذشتم و سمت میزشون رفتم...مینا با دیدنم سوت کشداری کشید و از جاش بلند شد

AfterWhere stories live. Discover now