part29

266 48 6
                                    

با صدای مردونه ای که از پشت هیکل جونگکوک که روش سایه انداخته بود و برگشتن جونگکوک به عقب نگاهی به صورت پسر خوشتیپی که بازوی جونگکوک رو به عقب میکشید کرد.

«یا پسره ی دیوونه جلو در دستشویی زنونه چیکار میکنی،یالا بیا بیرون»

ضربه ای به کمرش زد و جونگکوک رو به سمت خودش کشید و با دیدن لیسا پشتش،سرشو کمی خم کرد و سریع گفت:

«ببخشید این دوست من یکم مشروب خورده،امیدوارم اذیتتون نکرده باشه»

لیسا هم کمی سرشو خم کرد و لبخند نصفه نیمه ای زد،جونگکوک مست بنظر نمیومد ولی همچین عادی هم نبود!

جونگکوک دست پسر رو پس زد و گفت:

«یااا بهت چی گفتم؟میدونستم میادش ببین!»

با دست به لیسا اشاره کرد و ادامه داد:

«الکی نگران بودم،گفتم میاد...ببین اومده...فقط باید ازش..»

تهیونگ با سرعت دستشو روی دهن کوک کوبید و محکم سرشو به سمت خودش کشید و رو به لیسا تند گفت:

«لیسا...نیم؟!(یه لقب فووق محترمانه برای خطاب کردن شخصی،یه چیزی تو مایه های با ادب و با احترام تر از کلمه«شی» که به دنبال اسم بقیه میگن)»

لیسا سوالی و گیج از رفتار و حرفاشون سرشو بالا پایین کرد که پسری که تهیونگ نامیده شده بود لبخند ضایعی زد و دوباره ازش معذرت خواهی کرد:

«معذرت می‌خوام واقعا...به ما توجه نکنید،امیدوارم خوش بگذره»

تهیونگ همون‌جوری که دهن جونگکوکو گرفته بود و با خودش میبرد رو بهش با تأسف گفت:

«گند زدی پسر... معلوم نیست چرا هر موقع از اون زهرماری میخوری انقدر روراست میشی!»

______________

لیوانش رو به لیوان سهون زد و کمی از شامپاین مزه کرد،بعد از اینکه به سالن برگشته بود جیمین رو ندیده بود و به سهون هم نگفته بود که زودتر برن،میخواست تا آخرش بمونه...

باید خودش به خودش کمک میکرد.

آهنگ نواخته می‌شد و همه منتظر منظره آتیش بازی بزرگی که قرار بود توی آسمون شب رودخانه رو روشن کنه بودن.

با دیدن جیمین که همراه لئورا وارد سالن شدن نگاهش به جیمین گره خورد و مستقیم نگاهش کرد،نه نگاهشو دزدید و نه هیچ حسی توی نگاهش بود فقط داشت با تمام وجودش خودشو ابراز میکرد.

جیمین توقع نداشت چه یونگ رو دوباره تو جشن ببینه،بعد از بحثی که با لئورا داشت اعصابی براش نمونده بود بخواد با سهون هم حرومش کنه پس از لئورا فاصله گرفت و  مستقیم به سمت میزی که جونگکوک و تهیونگ و جنی ای که تازه برگشته بودن تا توی سالگرد شرکت و مراسم ازدواجشون شرکت کنن رفت و به جونگکوک نگاهی انداخت و در حالی که صورتشو جمع کرده بود گفت:

AfterWhere stories live. Discover now