پارت چهل و هشتم

766 125 29
                                    

جونگکوک

داشتیم با تهیونگ از پله ها پایین میومدیم.بالاخره به سالن رسیدیم و دختر خوشگلی رو دیدم که داشت با آقای کیم صحبت میکرد.اخم غلیظی رو صورت تهیونگ‌ بود.

_سلام ایزابل

ایزابل به محض شنیدن صدای تهیونگ سرشو به سمت ما برگردوند و با لبخند به سمتمون اومد.

+آه خدای من تهیونگ،دلم خیلی برات تنگ شده بود.

تَنشو جلو برد و تهیونگ رو بغل کرد.شاید فقط یکم..یکوچولو حسودی میکردم از اینکه انقدر تهیونگ رو‌ سفت بغل کرده.بالاخره رضایت داد و از بغل تهیونگ بیرون اومد و سرشو سمت من برگردوند.

_تو باید جونگکوک باشی نه؟جفت تهیونگ؟

با غرور سرمو بالا بردم و لبخندی زدم.

+خودمم

_خوشبختم جونگکوک،من ایزابلم،دختر عموی ته.و تو..فکر کنم خون آشام نباشی نه؟

+درسته من یه امگای سلطنتیم

دوباره لبخندی زد و نزدیکم اومد،دستشو به شونه هام رسوند و کمی اونو فشرد.

_بویِ خونت خیلی شیرینه جونگکوک و البته..خیلی قدرتمند..دلیل اینهمه قدرتمند بودن خونِت چیه؟!

برای لحظه ای از اینکه در مورد بوی خونم فضولی کرده عصبی شدم،اخمی کردم.

+تو نباید هروقت دلت خواست خونِ منو بو کنی و توش سرک بکشی.

پوزخندی زد و دستشو از رو شونه هام برداشت.

_حق با توئه جونگکوک

رفتار هاش به قدری رو اعصابم بود که ساید ماهم داشت تحریک میشد،اون به شدت به تهیونگ میچسبید و طی چند ساعتی که نشسته بودیم به شدت فضولی میکرد.ازم میپرسید چرا چشمام آبیه و من در اون لحظه دوست داشتم بزنم تو دهنش!

_تهیونگ میشه به یاد قدیم تو باغ قصر قدم بزنیم؟

دستمو به بازوی تهیونگ کشیدم و با حالت مالکانه نوازشامو رو بازوش شروع کردم.چشمام کمی براق شدت بود از عصبانیت.

+منو تهیونگ باید راجب مسئله مهمی حرف بزنیم پس با اجازه‌ تون میریم تو اتاق.

تهیونگ نفس راحتی کشید.از صورتش معلوم بود که اصلا از ایزابل خوشش نمیاد.دستشو کشیدم،باهم وارد اتاق شدیم.ساید ماهم کم کم داشت فعال میشد ولی من سعی میکردم با بیشترین زورم جلوشو بگیرم.

+تهیونگ اون دختره..چرا انقدر به تو میچسبید؟تو چرا همش اخم کردی؟

_چون کارش تو زندگی همین بوده،تو کل عمرش فقط مثل کنه بهم میچسبید کوک عصبی نشو..جلوشو بگیر..

+فاک..

جلو اومد و دستاشو دو طرف بدنم گذاشت و منو بلند کرد.رو تخت دو طرف پاهامو پشت کمرش حلقه کردم و رو پاهاش نشستم.

Falling||VkookWhere stories live. Discover now