پارت هفتم

1.3K 210 5
                                    

تهیونگ

کل دیشب چشم رو هم نزاشتم..وقتی توی اتاق پیش جونگکوک‌رفتم فهمیدم اون جفتمه و واسه همین زهر رو وارد بدنش کردم تا هیچکس از خون جونگکوک ننوشه..
خون آشام ماه آبی..بالاخره پیدات میکنم..مطمئن باش که پیدات میکنم و میکشمت!

کمی سرمو با دستام مالیدم خیلی خسته بودم.من جفت جونگکوک بودم ولی آیا اون منو میپذیره؟باید برم و بهش بگم..پس به سمت خونش رفتم

.
.

بعد از چند دقیقه ای رسیدم و در زدم که دیدم یه مردی درو باز کرد.اخمی کردم اون دیگه کی بود؟

_سلام بفرمایین؟

+سلام ببخشید با جونگکوک کار داشتم اینجاست؟

دیدم با نگرانی سرشو خاروند و با اضطراب نگام کرد.

_راستش اون گمشده از دیشب دارم مدام دنبالش میگردم

لعنتی..یعنی چی؟اون حالش بد بود و بیحال..

+نمیدونین آخرین بار کجا بوده؟

_راستش من به گوشیش جی پی اس وصل کردم..اون تا نزدیکای جنگل رفته و بعد دیگه گوشیش آنتن نداره واسه همین منم دارم دنبالش میگردم

جنگل؟چرا جونگکوک باید تو جنگل باشه؟شاید هیت شده و از این موضوع خجالت کشیده...؟

+ممنون خداحافظ

بدون اینکه بشنوم که اون مرد چی میگه به سمت جنگل رفتم

جونگکوک

چشمامو باز کردم..سرم خیلی سنگین بود.بلند شدم دیشب گویا بیهوش شدم.اوه نه چان هیونگ منو میکشه
با عجله بلند شدم و خواستم برم که صدای تهیونگ‌ رو شنیدم.وای نه نه!الان منو با این حالت میبینه و میفهمه من خون آشام ماه آبیم

باید سریع به حالت عادیم برگردم اما اصلا انرژی تو بدنم نبود.با هزار بدبختی به حالت عادیم برگشتم و دیدم تهیونگ به سمتم اومد

_جونگکوک؟تو اینجا چیکار میکنی؟

+من..من دیشب به گرگم تبدیل شدم و اومدم اینجا چون..چون هیت شده بودم و نمیخواستم نزدیک کسی بشم

_آهان خب الان حالت خوبه؟

+نه..

نتونستم تکذیبش کنم چون سرم اونقد سنگینی میکردم که فکر میکردم الانه که بیفتم

_چی شدی؟

+سرم..سرم..

قبل اینکه بتونم جوابی بدم سرگیجه وحشتناکی منو گرفت که تهیونگ براید استایل بغل کردم

_جونگکوک..نکنه خون آشام ماه آبی بهت حمله کرده؟

چی؟خدا اگه الان بگم نه میفهمه که یکی از نگهباناش بهم حمله کرد و من خون آشامم پس باید دروغ بگم

Falling||VkookKde žijí příběhy. Začni objevovat