پارت بیست و چهارم

995 145 17
                                    

جونگکوک

حس خیلی عجیب و قشنگی بود،حس میکردم یه رویاست،میخواستم به تهیونگ بگم که من آرتمیسم اما جرئت نمیکنم...برام مهم نیست چی میشه،دیگه نمیتونم جلوی عشقم به تهیونگ رو بگیرم.

_جونگکوکا

+بله؟

_میخوای بریم رستوران شام بخوریم؟

وایستادم و دوتا دستشو گرفتم و به صورت بی عین و نقصش خیره شدم،رو نوک پام ایستادم و بوسه ی سطحی رو لبای مرطوبش گذاشتم که تعجب کرد.

_این حساب نیست ها من یه کیس طولانی میخوام بیبی

دستشو دور کمرم حلقه کرد و محکم شروع به بوسیدنم کرد و در نهایت عقب کشید.

+بجای رستوران بریم سوپر مارکت،نودل و سوجو بخریم

خنده ای کرد

+یعنی میگی باکلاس نباشیم؟

بهش نگاه میکردم،اصلا متوجه حرفاش نمیشدم اونقدر محوش شده بودم که حواسم نبود،من کِی اینقدر عاشقت شدم تهیونگ؟چطوره که انقدر عمیق میخوامت؟

_کوکی؟

+تهیونگ

نزدیک تر رفتم و بغلش کردم

+خیلی جذابی

بازم خندید و محکم بغلم کرد

_خودتو شیرین نکن کلوچه،میخورمت.

شروع به بوسیدن سرم کرد،جلوی پام خم شد

+چیکار میکنی؟

_میخوام کولت کنم،زود باش بپر رو کولم

+یااا کیم تهیونگ میخوای کمر واسَت نمونه؟

_کم حرف بزن بچه ۴۰کیلو بیشتر نیستی

اخمی کردم

+۴۷اممممم

_هرچی بیا ببینم

در نهایت تسلیم شدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم،بلند شد و محکم رونامو گرفت

_پیش به سوی نودل خوردن

با یه لحن بامزه گفت که خندم گرفت
بعد از چند دقیقه به سوپر مارکت رسیدیم که منو پایین آورد،داخل رفتیم و دوتا نودل رو گرم کردیم و دو تا سوجو برداشتیم و روی صندلیای بیرون سوپر مارکت نشستیم
نودل رو هورت کشیدم که تهیونگ خندید

_یواش تر میسوزی

+یاا خب چند روزه غذا نخوردم گشنمه

دستامو گرفت

_از این به بعد نمیزارم حتی یه وعده رو هم نخوری حواسم بهت هست

سوجو رو سر کشیدم و بهش نگاه کردم

+باشه

_قرار بود امشب خواهرت بیاد چیشد؟

با یاد آوریش هینی کشیدم

Falling||VkookWhere stories live. Discover now