پارت چهل و یکم

879 158 31
                                    

جونگکوک

احساس پوچی میکردم،وقتی از دکتر میپرسیدم که بخاطر چیه میگفت طبیعیه چون یه تیکه از وجودت جدا شده..یه تیکه از وجودم..شنیدنش واقعا حس عجیبی بود..و من حالم خوب نبود..و این بازم تقصیر ماماست..اگه بچه ی من مُرده بخاطر اونه.امروز از بیمارستان مرخص میشدم تهیونگ حدود نیم ساعت دیگه قرار بود بیاد دنبالم لباسامو پوشیده بودم و منتظر رو تخت نشسته بودم تا اینکه دکتر وارد اتاق شده.

_صبحتون بخیر حالتون چطوره جونگکوک شی؟

+ممنونم دکتر خوبم..

کمی سرشو خاروند و مشغول دیدن آزمایش ها شد.

_نگران بچه نباشید یکم وضعتون بهتر شد بازم میتونین بچه دار شین..

سری‌ تکون دادم دکتری‌ که امروز برای معاینه اومده بود ینفر دیگه‌ بو‌د و من یخورده احساس غریبی میکردم.

+خیلی خوب میشد که اگه میتونستم بچمو نگه دارم..

_اما شما خودتون بچتونو سقط کردید..

چشمام گشاد شد و به دکتر نگاه کردم.

+منظورتون چیه؟شما به من گفتید بچم سر حادثه سقط شد.

دکتر کمی هول شد.

_انگار اشتباهی پیش اومده بهرحال موضوع..

+آقای دکتر!میشه درست حسابی بگین چخبره؟

_جونگکوک شی..شما مگه خبر نداشتین؟نوزاد شما حتی بعد از حادثه هم زنده بود اما بخاطر مشکلات قلبی که داشتید جفتتون به ما گفتن بچتونو سقط کنیم..فکر میکردیم موافقت شما هم اعلام شده..

ناباور از چیزی که شنیدم قدمی به عقب برداشتم،یعنی چی؟تهیونگ میدونست؟تهیونگ بچه ی منو سقط کرده..اونقدری عصبی شدم که سِرُم دستمو با خشونت کندم که خون زیادی از دستام اومد ولی من اهمیتی ندادم.

+شما ها چطور بدون مشورت من بچمو سقط کردین؟!!ها؟!!فکر کردید فقط چون جفتم رضایت داده هر غلطی که دلتون بخواد میتونین بکنین؟!!این بیمارستانِ فاکی رو رو سرتون خراب میکنم حالا میبینی!!

_جونگکوک شی..باور‌ کنید من تازه اینجا دکتر شدم و حتی بچتون رو هم من سقط نکردم اینو باید از دکتر قبلی بپرسین من فقط معاینتون کردم.

عصبی سرمو تکون دادم چون اون تقصیری نداشت و مقصر تهیونگ بود!!دکتر که بیرون رفت عصبی دستی به موهام کشیدم.

+لعنتی..لعنتی..

..

بعد از گذشت نیم ساعت تهیونگ پیشم اومده بود و من فقط با نگاه عصبیم بهش نگاه میکردم و هیچی نمیگفتم.

_کوکی؟مطمئنی حالت خوبه؟انگار عصبی..

+خوبم!میشه بریم؟

سرشو تکون داد و باهم بلند شدیم و بعد از کارای بیمارستان سوار بر ماشین به راه خونه رفتیم.

Falling||VkookKde žijí příběhy. Začni objevovat