پارت سی و نهم

959 158 37
                                    

جونگکوک

با شنیدن صدای تهیونگ‌ مبهوت سرمو به سمت راست چرخوندم که با صورت خشمگینش روبرو شدم و بکهیون هم کنارش..و حالا سوال اینجاست ته چطور اومده اینجا؟و چطور الان داره نفس میکشه؟
پوزخند کنار لبِ ماما اعصابمو به بازی میگرفت.

+مشتاق دیدار شاهزاده کیم!

تهیونگ دندون قرچه ای کرد و قدم های محکمشو به سمتمون آورد.

_زیاد مشتاق نیستم،اومدم امگام رو ببرم و برم و اگه سعی کنی پسرمو اذیت کنی و لجبازی کنی عواقبش رو بد میبینی!!

با دردِ ناگهانی که توی شکمم پیچید ناله ای از روی درد کشیدم که توجه تهیونگ رو جلب کرد؛دردی که فقط خودم و بکهیون میدونستیم دلیلش چیه...

_جونگو؟خوبی پسرکم؟

ماما خنده ی عصبی کرد.

+اون فقط پسره منه شاهزاده کیم!جرئت نکن بچمو مال خودت بدونی!

_اوه واقعا؟

تحقیر آمیز خندید و چشماشو بست،چشماشو که باز کرد انگار با روی جدیدی از تهیونگ روبرو شده بودم؛چشماش قرمز شده بود و دندونای نیشش بدجور زده بود بیرون و من عین احمقا تو ذهنم میگفتم که چقدر جذابه!

_پسرمو..میزاری بره تا ۵ ثانیه میشمارم..و‌ بعد از اون بزور وارد این کار میشم..

ماما انگار که حرفشو به کتفش گرفته بود شونه هامو محکم تر از پشت گرفت.

_یک...

یک قدم نزدیک تر اومد،هاله ی قرمز رنگِ انرژی رو دور بدنش میدیدم؛نشون از عصبانیت و قدرت زیادش بود.

_دو..

یک قدم بیشتر،تو چشمای ماما زل زد.

_سه..

یک قدم بیشتر..

_چهار..آخرین فرصتته..

به نزدیک ترین فاصله ممکن رسید و دستمو کشید و رو زمین هُلم داد.

_پنج..برو پیش بکهیون کوک..

لگد محکمی به شکم ماما زد که محکم رو زمین افتاد!اونقدری قدرتش زیاد شده بود که ماما با اون همه قدرت رو به زمین انداخته بود!

+ت..ته..ماما قدرتش خیلی زیاده..بیا بریم..

_هیس دخالت نکن!

ماما عصبی بلند شد وچشماشو بست و با استفاده از طلسم انرژی یخیِ دور دستش رو احاطه کرد و فقط من میدونستم که قصدش چیه!
فوری خودمو سپر تهیونگ کردم،ماما متوجه من نشد و انرژی رو فورا پرتاب کرد که در نهایت به من خورد و شکمم زخمی شد و خون اومد.

+آخ..

_جونگکوک؟چیکار کردی؟چیکار کردی جونگکوک؟!خدایا..جونگکوک عزیزم چرا اینکارو کردی؟!

Falling||VkookWhere stories live. Discover now