پارت نوزدهم

1K 150 7
                                    


داشتیم با تهیونگ به خونه برمیگشتیم که خواهرم رو جلوی در‌خونم دیدم

+نونا؟اینجا چیکار میکنی؟

~سلام کوک برات سوپرایز داشتم

لبخندی زد پشت سرش یه آدم دیگه اومد...نه نه وای اون جیمین شی بود!!باورم نمیشه

+جیمین شی؟؟؟وای خودتییییی؟؟

چشمام از اشک پر شده بود..جیمین بود..دوست دوران بچگیم..

•فلش بک•

سال آخر دبیرستان بود..پدرش نمیزاشت بره مدرسه و جونگکوک کل دبیرستان رو تو خونه همراه با معلمان خصوصی میگذروند پدرش حتی نمیزاشت دوستش جیمین رو ببینه

از دوران ابتدایی با جیمین دوست بود اما بعد از اون پدرش بعد از مرگ مادرش حالش خراب شد و با کوک لجش گرفت و نمیزاشت بره مدرسه فقط میتونست قایمکی به جیمین پیام بده،اما چند روزی بود که از جیمین خبر نداشت پدرش خونه نبود پس ریسک کرد و به مادر جیمین زنگ زد

«الو سلام خانم پارک ببخشید مزاحم شدم جیمین چند روزه جواب پیامامو نمیده نگرانشم»

«برای چی زنگ زدی؟به تو ربطی داره؟تو سه ساله پسر منو ول کردی تو نمیدونی جیمین چقدر ناراحت شد دیگه سراغشو نگیر اون الان تو فرودگاست قراره بره آمریکا تحصیل کنه و نیم ساعت دیگه هم پرواز داره»

حس میکرد قلبش یه لحظه وایستاده..بعد از رفتن بکهیون تنها امیدش جیمین بود..جیمین کجا رفت نه نباید میزاشت

گوشی رو سریع قطع کرد و از درو خونه بیرون رفت بادیگارد جلوشو گرفت

«از سر راهم برو کنار»

بادیگارد اهمیتی به حرفش نداد جونگکوک با استفاده از قدرتش اونو هل داد و سریع سوار تاکسی شد

«لطفا سریع برین فرودگاه لطفا»

بعد از چند دقیقه ای به فرودگاه رسید و فورا به سمت پذیرش رفت

«ب..ببخشید پرواز سئول به نیویورک کی پرواز داره؟»

«تا دو دقیقه ی دیگه پرواز میکنه»

سریع به سمت هواپیما رفت و از شیشه بهش نگاه کرد هواپیما داشت پرواز میکرد

«نه..نه نه نه نه نباید این اتفاق بیفته نه نه»

اشکاش شروع به ریزش کرد محکم به شیشه میکوبید هواپیما کم کم بالا رفت و پرواز کرد..و این جونگکوک بود که با شوک به هواپیما خیره بود..جیمین رفت،تو این سه سال فقط باهاش چت کرده بود اما حتی دیگه اینکارم نمیدونست انجام بده چون مادر جیمین گفته بود که جیمین سیمگارت جدید خریده

بدون توجه به افراد داخل فرودگاه رو زمین نشست و زانوهاشو بغل گرفت و با شوک به شیشه نگاه کرد،اشکاش دیگه بند شده بودن..دیگه حتی توان گریه نداشت..هر چیزی که مایه ی خوشحالیش بود از زندگیش رفته بود...

Falling||VkookWhere stories live. Discover now