پارت چهلم

934 159 30
                                    

تهیونگ

_یعنی چی؟چرا نمیتونه؟

دکتر با حال غم زده ای بهم نگاه کرد و بعد از مکث کوتاهی که کرد جوابمو داد.

+قضیش یکم طولانیه اما براتون توضیح میدم.

از روی صندلیش بلند شد.

+حتما در جریان هستید که آقای جئون بیماری قلبی و کم خونیِ شدیدی دارن درسته؟خب..طبق آزمایشات جنینی که درون بدن آقای جئون رشد میکنه خیلی قدرتمنده و مطمئن باشین جفتتون از پا در میان..آقای جئون قلبشون ضعیف تر شده و دیواره رگ های قلبشون باز شده اگه بیشتر از این باز بشه خطرِ سکته قلبی بشدت بالا میره و این برای سلامتیشون خیلی ضرر داره،و اگه نوزادِ قدرتمندشون رو هم بدنیا بیارن قلبشون به آسیب پذیر ترین حالت ممکن میرسه و احتمال نود درصد در حین زایمان دچار سکته قلبی شدیدی بشن،بعلاوه کم خونی هاشون هم هست که خیلی بدنشون رو ضعیف کرده..یعنی آقای کیم چند تا احتمال وجود داره،بچه ی شما ممکنه که کاملا سالم بدنیا بیان اما احتمال خیلی زیادی وجود داره که آقای جئون چیزیشون بشه و ایشون رو از دست بدیم،تصمیم با خودتونو اما بنظرم با آقای جئون مشورت کنید و بچه رو سقط کنید تا زمانی که عمل قلبی انجام بدن و بدنشون سرسخت تر بشه بهتره،اون موقع با خیال راحت بچه دار بشید.

شنیدن حرفای دکتر بدجوری حالمو گرفت،قطره اشکی از چشمام پایین اومد..همیشه دوست داشتم که بابا بشم و الان..همراه با بکهیون از اتاق خارج شدیم

_بک..چطور میشه آخه.چرا من؟..چرا ما؟..

اشک‌هام از گونه هام جاری شد.

+تهیونگ..باید بچه رو سقط کنید،جونگکوک بعدا هم میتونه بچه دار بشه،اما سلامتی جونگکوک چی؟اگه چیزیش بشه چی؟دکتر گفت حتی اگه چیزیش نشه هم قلبش به قدری ضعیف میشه که حتی ممکنه زندگیش نباتی شه..

حق با بکهیون بود..حتی اگه شرط سر یک درصد هم باشه من نمیتونم همچین کاری کنم..

_باشه..اول با جونگکوک حرف بزنیم

بازومو محکم گرفت.

+صبر کن..نباید به جونگکوک بگیم..

_بک دیوونه شدی؟باید بدونه..

+نه ته..جونگکوک اصلا به خودش اهمیت نمیده..اگه بهش بگیم لجبازی میکنه..لطفا تهیونگ..بحث سر زندگیه جونگکوکه اون اصلا به جونِ خودش اهمیت نمیده...

یکم که فکر کردم دیدم حق با بکهیونه..

_باشه..

پیش دکتر رفتیم.

_میشه حرف بزنیم دکتر؟

+البته آقای کیم بفرمایید.

_میخوام که بچرو سقط کنید،بدون اینکه جونگکوک متوجه بشه

Falling||VkookWhere stories live. Discover now