پارت چهل و سوم

834 147 17
                                    

تهیونگ

خونی که از بین پاهاش میومد من رو خیلی میترسوند و من نمیدونستم اصلا نشونه ی چیه!
آقای جئون اونور وحشت زده بهم نگاه میکرد.براید استایل بغلش کردم و فوراً به سمت ماشین بردمش هوشیار بود ولی رنگش پریده بود آقای جئون و لیلیث هم سوار شدن و فورا به سمت بیمارستان رفتیم.

...

حدود یکساعت از زمانی که جونگکوک در حال معاینه بود میگذشت.دکتر از داخل اتاق معاینه بیرون اومد.

+بلا به دور باشه تهیونگ شی

آقای جئون سراسیمه به سمت دکتر اومد.

_پسرم چش شده؟اون خون چی بود؟

+توضیح میدم خدمتتون،چند روز پیش که برای سقط جنین‌ اومده بودین ما سقط رو از طریق دارو انجام دادیم اما انگار بچه ی توی شکمشون یه خون آشام خیلی قدرتمند بود و الان سقط شده!به اندام های داخلیه جفتتون آسیب رسونده و باعث خونریزی شده.

_چی؟یعنی بعد چند روز الان تازه سقط شده؟

+بله آقای کیم

آقای جئون و لیلیث شوک زده به من نگاه کردن.آقای جئون با لحن متعجبی ازم پرسید.

+بچه؟پسر من حاملست؟

_بود آقای جئون،کوک قلبش ضعیفه برای همین مجبور شدیم بچه رو سقط کنیم.

+چی؟اونم مثل منه؟

_بله..انگار ارثی هستش.

آقای جئون صورتش حالت ناراحتی گرفت و به پایین خیره شد با لحن غم زده ای زمزمه کرد.

+انگار ویژگی های بدم کلا به جونگکوک رفته..البته فرشته بودنِ مادرش کاملا اون عیب هارو پوشونده..امگا کوچولویِ من..

رفتم و شونه هاشو فشردم.

_سرزنش نکنید خودتونو آقای جئون این بیماری ارثیه کاریش نمیشه کرد.

سرشو تکون داد،چندین ساعت که گذشت وارد اتاق ملاقات شدیم جونگکوک سرشو پایین انداخته بود و با انگشتاش بازی میکرد.

_کوکی؟دکتر قضیه رو گفت؟

+اوهوم..من نمیدونستم که تازه سقط شده..

_اومو..بیبی منم نمیدونستم

لیلیث با عصبانیت پس کله ای نثار جونگکوک کرد.

_زشته بدجنس..چرا به من نگفتی حامله ای؟

+آخ نونا..فرصت نشد خودمم تازه فهمیدم،تازه به چه دردی میخورد دیگه..سقط شده

کم کم با پیش رفتن جملش لحنش ناراحت شد.

_آخی..کوکی ناراحت نباش تهیونگ از بچه آوردن برات کم نمیزاره کیوتی.

لگد محکمی به شکم لیلیث زد.

+نونا خیلی بی ادبی هوف..جیمین کجاست؟

Falling||VkookWhere stories live. Discover now