از زبان جونگکوک
_جونگکوک..باید برگردی پیش روانشناست دوباره سراغت اومده باید کنترلش کنی جونگکوک
سرمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم
+نمیدونم.....
بکهیون بهم نگاه کرد و بعد به طرف آشپزخونه رفت و یه لیوان شیر آورد میتونستم از صورتش بخونم چقدر گرفتست
لیوان رو ازش گرفتم و سر کشیدم+باید برگردم پیش تهیونگ
_باشه
بلند شدم و از خونه خارج شدم نزدیکای صبح بود که دیدم تهیونگ خونه نیست البته نبایدم باشه احتمالا پیش پدرشه،بعد از چند ثانیه ای در باز شد و تهیونگ با صورت آشفته ای وارد شد
+تهیونگ؟کجا بودی؟چیشده؟
اخمی روی صورتش پدیدار شد اون هنوز ناراحت بود
_به تو ربطی نداره
سمت اتاقش رفت و درو بست دستی به شقیقم کشیدم و ماساژش دادم روی مبل نشستم و در نهایت به سمت اتاقش رفتم بالاتنه اش لخت بود و شلوار سیاهی پاش بود،آب دهنمو صورت دادم و درو بستم تو گوشی بود و منو نادیده میگرفت
جلو رفتم به پشت خوابیده بود رفتم و رو پشتش نشستم
_میشه پاشی؟
+نه
دستمو دور گردنش حلقه کردم
+میشه منو ببخشی؟اون لحظه کنترل خشمم دست خودم نبود معذرت میخوام
گوشیشو کنار گذاشت و روبروی من چرخید که رو شکمش نشستم
_چیشده بود؟چرا با دیدن اون پسره جیمین انقدر بهم ریختی؟کاری باهات کرده؟
+نه ته...راستش یه لحظه تو کنترل خشمم ناتوان بودم نه راستش جیمین دوستمه امروز میخوام برم پیشش..
صداش بم شده بود..خیلی بم شده بود و سکسی
_هر طور راحتی کوکی من میبخشمت
دستشو دور کمرم حلقه کرد
_دیشب بابام سکته مغزی کرده بود نمیدونم چطور اما وقتی بیدار شد چیزی یادش نمیومد خداروشکر خفیف بود اما بابام قلبش ضعیف شده کوک..
صورتشو نوازش کردم
+نگران نباش ته..بابات سنش رفته بالا پیش میاد ببخش که کنارت نبودم
+مشکلی نیست
از رو شکمش پا شدم چون تمام طول حرفامون فقط چشمام رو لباش میچرخید و نمیتونستم خودمو کنترل کنم و لباسو نبوسم...
+بیا بریم غذا بخوریم پیتزا سفارش دادم الان میرسه
_باشه
رفتیم پایین و شروع کردیم غذا خوردن
YOU ARE READING
Falling||Vkook
Fantasy[کامل شده] افتادن از تمام صخره هایی که زندگی برات چیده چه حسی داره؟!جونگکوک دقیقا همچین حسی رو داشت..پس زده میشد چون آرتمیس بود!و جونگکوک از شانس بدش جفتش از هویت مخفیش بدش میومد!تهیونگ اونو میپذیره؟! یه داستان متفاوت و فانتزی و البته کلیشه! از روی...