پارت بیستم

1.1K 151 9
                                    

از زبان جونگکوک

_جونگکوک..باید برگردی پیش روانشناست دوباره سراغت اومده باید کنترلش کنی جونگکوک

سرمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم

+نمیدونم.....

بکهیون بهم‌ نگاه کرد و بعد به طرف آشپزخونه رفت و یه لیوان شیر آورد میتونستم از صورتش بخونم چقدر گرفتست
لیوان رو ازش گرفتم و سر کشیدم

+باید برگردم پیش تهیونگ

_باشه

بلند شدم و از خونه خارج شدم نزدیکای صبح بود که دیدم تهیونگ خونه نیست البته نبایدم باشه احتمالا پیش پدرشه،بعد از چند ثانیه ای در باز شد و تهیونگ با صورت آشفته ای وارد شد

+تهیونگ؟کجا بودی؟چیشده؟

اخمی روی صورتش پدیدار شد اون هنوز ناراحت بود

_به تو ربطی نداره

سمت اتاقش رفت و درو بست دستی به شقیقم کشیدم و ماساژش‌ دادم روی مبل نشستم و در نهایت به سمت اتاقش رفتم بالاتنه اش لخت بود و شلوار سیاهی پاش بود،آب دهنمو صورت دادم و درو بستم تو گوشی بود و منو نادیده میگرفت

جلو رفتم به پشت خوابیده بود رفتم و رو پشتش نشستم

_میشه پاشی؟

+نه

دستمو دور گردنش حلقه کردم

+میشه منو ببخشی؟اون لحظه کنترل خشمم دست خودم نبود معذرت میخوام

گوشیشو‌ کنار گذاشت و روبروی من چرخید که رو شکمش نشستم

_چیشده بود؟چرا با دیدن اون پسره جیمین انقدر بهم ریختی؟کاری باهات کرده؟

+نه ته...راستش یه لحظه تو کنترل خشمم ناتوان بودم نه راستش جیمین دوستمه امروز میخوام برم پیشش..

صداش بم شده بود..خیلی بم شده بود و سکسی

_هر طور راحتی کوکی من میبخشمت

دستشو دور کمرم حلقه کرد

_دیشب بابام سکته مغزی کرده بود نمیدونم چطور اما وقتی بیدار شد چیزی یادش نمیومد خداروشکر خفیف بود اما بابام قلبش ضعیف شده کوک..

صورتشو نوازش کردم

+نگران نباش ته..بابات سنش رفته بالا پیش میاد ببخش که کنارت نبودم

+مشکلی نیست

از رو شکمش پا شدم چون تمام طول حرفامون فقط چشمام رو لباش میچرخید و نمیتونستم خودمو کنترل کنم و لباسو نبوسم...

+بیا بریم غذا بخوریم پیتزا سفارش دادم الان میرسه

_باشه

رفتیم پایین و شروع کردیم غذا خوردن

Falling||VkookWhere stories live. Discover now