40 :

486 143 79
                                    

«Two week later»

نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو باز کرد؛

همونطور که نفس نفس میزد به اطرافش نگاه کرد و وقتی مطمئن شد توی اتاقشه و هر چیزی که دیده یه کابوس بوده، نیمخیز شد و دستی به صورتش کشید.

- صبح بخیر!

به سرعت چرخید و به مایک که پشت بهش، لبه‌ی تخت نشسته بود، نگاه کرد!

جواب داد: سلام!

مایک بدون اینکه نگاهش کنه، پرسید: خوب خوابیدی؟!

زین سرش رو به طرفین تکون داد: نه! یه خواب بد دیدم! در واقع افتضاح بود!

گفت و آهی کشید!

مایک نیشخند محوی زد که زین متوجهش نشد!

از جا بلند شد: کابوسات زیاد شده! چی داره اذیتت میکنه؟!

صادقانه جواب داد: نمیدونم! خودمم..

وقتی سرش رو بلند کرد و چهره‌ی مایک رو دید، حرفش رو قطع کرد: مایک! چرا چشمات انقدر قرمزه؟! چیزی زدی؟!

پرسید و تازه متوجه پوزخند روی لب‌هاش شد!

مایک دستش رو توی جیب شلوارش فرو برد و به لبه‌ی پنجره تکیه داد: نگفتی! چی باعث شده انقدر کابوس ببینی؟! معلومه از چیزی ناراحتی نه؟!

زی- منظورت چیه؟!

مایک شونه‌ای بالا انداخت: منظوری ندارم! فقط خیلی وقته دارم نگات میکنم!

نیم نگاهی به ساعتش انداخت و ادامه داد: ایندفعه تایمش از همیشه بیشتر بود!

زی- تایم چی؟!

م- خواب بدی که میدیدی! ناله‌ هایی که میکردی!

زین که حالا متوجه منظور مایک از حرف هاش شده بود، متعجب و دلخور پرسید: پس چرا بیدارم نکردی؟ خیلی اذیت شدم!

گفت و دستی به پیشونی دردناکش کشید!

مایک همینطور که سمت در میرفت جواب داد: ولی اینطور به نظر نمیرسید! انگار آخرش یکی به دادت رسید!

زین نفسش رو بیرون فرستاد: پس چرا هیچی یادم نمیاد! چیزیم گفتم؟!

م- خیلیارو صدا زدی!

جواب کوتاهی داد و از اتاق خارج شد!

زین به در بسته‌ی اتاق زل زد...

-Wandering [z.m]Where stories live. Discover now