-Wandering [z.m]

22 :

نمیدونست دقیقا چه مدته که تو راهن!

اما تاریک شدن هوا نشون میداد تایم نسبتا زیادی رو تو مسیر بودن و جایی که میرفتن ، خیلی دور تر از خونه‌ی لیام بود!

از شهر خارج شده بودن و محیط اطراف حالا کاملا ناآشنا بود!

لیام هنوز از موضعش پایین نیومده بود و اخم های درهمش مانع این میشد که زین جرئت کنه ، چیزی بپرسه!

و بیشتر از قبل با دندون به جون ناخن هاش افتاده بود و هر از گاهی  کف دست های خیسش رو ، روی شلوارش میکشید!

نمیدونست لیام چه خوابی براش دیده اما هر چی که بود یقین داشت چیز خوبی در انتظارش نیست!

زیر چشمی به لیام نگاه کرد که با یه دست فرمون رو کنترل میکرد و دست دیگه‌ش تکیه‌گاه سرش بود و لبه‌ی پنجره‌ی ماشین قرار داشت!

هوا سرد بود و سوز سرما باعث میشد زین هر چند دقیقه بینیش رو بالا بکشه و بعد از چند بار تکرارش ، لیام هر بار با خشم به سمتش برمیگشت!

چند دقیقه‌ای میشد که اشک هاش خشک شده بودن ، انگار دیگه نایی برای گریه کردن نداشت ، شاید هم انرژیش رو جمع کرده بود برای مواجه شدن با قسمت اصلی!

به ناخن هاش که حالا کنارشون پوسته پوسته شده بود و رد قرمز خون روشون جا خوش کرده بود ، نگاه کرد!

بیشترشون زخمی و دردناک شده بودن و حالا به سختی میشد بینشون قسمت سالم پیدا کرد!

با توقف ماشین و صدای ترمز ، چشم از انگشت‌هاش گرفت و به روبروش نگاه کرد!

هوا تاریک بود و دید کمی از جایی که بودن ، داشت!

لیام از ماشین پیاده شد و نگاهی به اطرافش انداخت و سمت زین برگشت!

زین با ترس نگاهش کرد و دستش رو روی قفل در فشرد!

لیام بهش اشاره کرد که پیاده شه اما زین تنها بی حرف نگاهش کرد و کاری نکرد!

لیام با عصبانیت به سمتش اومد و با کشیدن در متوجه قفل بودنش شد!

با پوزخند به زین که با ترس بهش چشم دوخته بود ، نگاه کرد و با سوییچ در ماشین رو باز کرد : با من بازی نکن بچه!

فرصتی به زین نداد و دوباره بازوش رو بین دستاش گرفت و کشیدش بیرون!

از ماشین بیرون کشیدش و زین به هوا چنگ زد تا روی زمین نیوفته!

وقتی بالاخره صاف ایستاد ، تازه تونست متوجه اطرافش بشه!

رو زمین اون نقطه بیشتر از شهر ، برف بود و میتونست نفوذ سرما رو به پاهاش احساس کنه!

صدای پارس سگ ها که از فاصله‌ی نزدیکی شنیده میشد ، به ترسش اضافه میکرد!

با ترس و متعجب سمت لیام برگشت و متوجه نگاه لیام روی خودش شد!