8 :

707 171 72
                                    

همزمان با باز شدن درب پارکینگ چهره‌ی پسری که این روز ها زیاد میدیدش جلوی ماشین نقش بست!

سرش رو پایین انداخته بود و خط فرضی رو دنبال میکرد و بالا پایین میرفت!

از صبح که از پشت پنجره تو کوچه دیده بودش ، وقت بیشتری رو صرف آماده شدن کرده بود! و اون پسر بی خبر از همه جا ، تمام مدت توی کوچه ایستاده بود تا بتونه لیام رو ببینه...انگار علاقه‌ای نداشت دوباره داخل اون ساختمون برگرده!

لیام با تصور فکری که تو ذهنش داشت نیشخندی زد و پاش رو روی پدال گاز فشار داد...

با صدای گاز ماشین زین با ترس تنش رو کنار کشید و به ماشین لیام که با سرعت از پارکینگ خارج میشد ، نگاه کرد!

دروغ نبود اگر میگفت همین حالا ترسیده و پشیمون شده اما چاره‌ای جز موندن نداشت!

لیام گوشه‌ای پارک کرد و با انگشتاش روی فرمون ضرب گرفت!
چند ثانیه‌ای منتظر موند اما خبری از اون پسر نشد!

با کلافگی از پنجره‌ی دودیِ ماشین نگاهی بهش انداخت...و از دیدن چهره‌ی مبهوتش که انگار حواسش جای دیگه بود و به گوشه‌ای زل زده بود، پوزخند محوی زد!

دستش رو روی بوق ماشین کوبید و به اون پسر که با شنیدن صدای بوق در نزدیکیش از جا پرید ، نگاه کرد!

خنده‌اش رو کنترل کرد و با اخم به ساعتش اشاره کرد تا زین زودتر سوار بشه!

زین چند ثانیه بعد آهسته و با تردید در جلو رو باز کرد و نشست!
دستاش رو در هم گره کرد و زیر لب سلام کرد!

لیام نیم نگاهی بهش انداخت و بدون گفتن چیزی ماشین رو به حرکت درآورد!

باید اعتراف میکرد اذیت کردن اون پسر به مزاجش خوش اومده بود!

پس سرعت ماشین رو زیاد کرد و زیر چشمی واکنشش رو زیر نظر گرفت!

زین با شدت گرفتن ماشین ، دستش روی لبه‌ی صندلی گذاشت و با ترس به روبرو زل زد!

صحنه‌های اون روز جلوی چشم‌هاش نقش بسته بود!

سر انگشت‌‌هاش به خاطر فشار به صندلی سفید و بی حس شده بودن!

  با ترس لیام رو مخاطب قرار داد : آ...آرومتر..آقای پین...لطفا!

لیام پوزخندی به چهره‌ی رنگ پریده‌ی زین زد و سرعتش کمی پایین آورد!

برای شروع اذیت کردنش بد نبود!

ل- عجیبه که انقدر میترسی! با وضع رانندگی دوستت ، فکر میکردم از سرعت خوشت میاد!

زین چیزی نگفت!

فهمیده بود لیام علاقه‌ی شدیدی به زخم زبون و طعنه زدن داره!

و شاید واسه همچین آدمی جواب ندادن ، بدترین واکنش میتونست باشه! البته شاید...

آدمی که کنارش نشسته بود هیچ شباهتی به یک انسان عادی نداشت!

-Wandering [z.m]Where stories live. Discover now