30 :

515 139 194
                                    

گره کراواتش رو محکم کرد و نگاهی به چهره‌اش انداخت.
همه چیز مثل همیشه بود!

لباس رسمی، کت مشکیش که به خوبی با کراوات و شلوارش ست میشد و پیراهن سرمه‌ای رنگی که به تن کرده بود!

مدل موهای ساده و همیشگیش و در نهایت ساعت یادگاری لویی، کادوی تولد چندسال پیشش!

انگشت های کشیده‌اش رو لای موهاش فرستاد و بهشون حالت داد.

برخلاف عامه‌ی مردم که چند روزی بعد از کریسمس و سال نو رو تعطیل میکردن، لیام علاقه‌ای به این کار نداشت!

حتی در نبود بقیه‌ی کارمنداش، تایم بیشتری رو صرف کار و مشغول کردن خودش میکرد.

موندن توی خونه برابر بود با فرو رفتن توی افکار مریضش و این اصلا چیزی نبود که میخواست.

دستی به یقه‌ی لباسش کشید و دکمه‌ی بالاییش رو باز کرد و نگاهی به گردنبند ساده‌ی توی گردنش انداخت.

از داخل آینه چند ثانیه‌ای به خطوط درهم پیچیده‌ی گردنبند خیره شد و قبل از اینکه دوباره دکمه‌ش رو ببنده، اون رو از گردنش جدا کرد و توی دستش فشرد.

[تولدت مبارک لیام..این یه هدیه‌ی کوچیکه.
- این خطا معنی خاصی میده؟!
کارول، انگشت اشاره‌ش رو روی یکی از خط‌ها کشید و تا انتها ادامش داد: نه! فقط، اون که بزرگتره و دور بقیه پیچیده، تویی! چون تو همیشه از اطرافیانت محافظت میکنی!
با تک خنده‌ی آرومی پرسید: کوچیکه تویی؟!
کارول- نمیدونم! دوست داری من باشم؟!]

سرش رو به طرفین تکون داد و نفس عمیقی کشید؛

از شب گذشته کارول مدام توب افکارش بود، شاید لازم بود یه سری بهش بزنه!

گردنبند نقره‌ای رنگ رو بین انگشت‌هاش فشرد و سمت کمدش رفت!

چند لحظه طول کشید و در نهایت برنده‌ تو کشمکش با افکارش اون رو توی گاوصندوق و بین بقیه‌ی وسایلش گذاشت.

نگاهی به خرت و پرت های داخلش انداخت و این بار نایلون کوچیک انتهای صندوق رو بیرون کشید با دیدن محتویاتش پوزخندی روی لب‌هاش نشست.

اولین کارت رو بیرون کشید و نوشته‌های روش رو از نظر گذروند!

اسم اون پسر رو زیرلب زمزمه کرد ک به تاریخ تولدش نگاه کرد!

این بار نیشخندش پررنگ تر شد!

فقط دو روز تا تولدش باقی مونده بود و با یه حساب سرانگشتی فهمید چندسالش میشه!

مدارک رو سرجاش برگردوند!

نگاه کوتاهب به ساعت انداخت و از اتاق خارج شد!

سالن خالی و ساکت رو رد کرد و سمت درب ورودی رفت اما قبل از اینکه از سالن بیرون بره، جسم سر به زیر زین که با عجله وارد خونه میشد باهاش برخورد کرد و باعث شد چند قدمی عقب بره!

-Wandering [z.m]Where stories live. Discover now