25 :

704 133 106
                                    

لباسش رو از وسط دو قسمت کرد و یکی از تیکه هارو زیر آب گرفت و خیس کرد!

دو زانو روی زمین نشست و پارچه‌ی خیس رو روی کاناپه کشید تا کمی از گرد و خاکش کم بشه!

به جز اون کاناپه و پنجره‌ی مقابلش جای دیگه‌ای پا نزاشته بود و حالا مجبور بود برای پیشگیری از مریض شدن ، کمی اون نقطه رو تمیز کنه!

تو طول چند روز گذشته بواسطه‌ی ترسش ، تو انجام تمام کارهاش به مشکل خورده بود و گاهی کلافه از اتفاقات پیش اومده ، یکدفعه به اشک‌هاش اجازه ریختن میداد و یکدفعه ساکت میشد!

دوست داشت دوش بگیره اما ترسش از اون محیط این اجازه رو بهش نمیداد!

غذای خاصی نخورده بود و فقط با دو سه بسته‌ بیسکوییت سرپا مونده بود و حتی به تعداد دفعات خیلی کم و به اجبار تونسته بود چند لحظه با ترسش مقابله کنه و به دستشویی بره!

همه‌ی این اتفاقات و شرایط پیش اومده تبدیل به ذهن مشغولی شده بود و باعث میشد تقریبا هربار که میخوابید به خاطر دیدن کابوس های بی ربط و ترسناک ، چشم باز کنه!

بی خوابی و از طرف دیگه لیامی که تماس‌هاش رو بی جواب میزاشت ، خسته و بی حوصله‌ش کرده بود!

تکه‌ی کثیف شده‌ی لباسش رو گوشه‌ای انداخت و خواست دراز بکشه که با صدای پارس سگ ها ، به سرعت از جا پرید و خودش رو به پنجره رسوند و نگاهی به بیرون انداخت!

توی اون کوچه‌ی باریک هیچ خبری نبود ، حتی در طول روز بوی انسان هم نمیومد!

تقریبا هربار با بلند شدن این صدا ، به کوچه‌ زل میزد تا یه چهره‌ی آشنا ببینه اما خبری نبود!

هیچ ایده‌ای نداشت جایی که هست قبلا کسی زندگی میکرد یا نه چون همه چیز به قدری مخوف بنظر میرسید که بعید میدونست قبل از خودش کسی تونسته اونجا بمونه یا نه؟

هرچند که وجود اندک وسایل زندگی ، این رو نقض میکرد!

گاهی این فکر به سرش میزد که شاید لیام برای همیشه اونجا رهاش کرده و قرار نیست هیچوقت بهش سر بزنه!

تو این مدت فهمیده بود از اون مرد همه چیز بر میاد و همین باعث میشد بیشتر از قبل از این حدسش مطمئن بشه!

سرش رو تکون داد تا افکارش رو پس بزنه و شروع کرد زیر لب آهنگی رو زمزمه کردن!

از پنجره‌ فاصله گرفت و از بین وسایلی که هنوز روی زمین بود ، بسته‌ی کوچیک بیسکویت رو برداشت و دوباره سرجاش برگشت!

هوای بیرون گرگ و میش بود و چند ساعت دیگه کاملا تاریک میشد!

برای فرار از تاریکی و ترسش یکی دوتا چراغ خونه رو تمام مدت روشن گذاشته بود و از این بابت تا حدودی خیالش راحت بود!

-Wandering [z.m]Where stories live. Discover now