نقشه‌های روش هنوز مثل صبح، منتظر بودن تا کسی تکمیلشون کنه!

نفس عمیقی کشید و پشت میز نشست و عینکش رو به چشم زد!

نگاه دقیق به کاغذهای نیمه تمام مقابلش انداخت و زیر لب زمزمه کرد: لویی احمق! ببین کار هارو با کی سپردی!

غر زد و خودش مشغول تکمیل کردنشون شد!

نمیدونست چه مدته که مشغول کاره!

اما درد ضعیف توی گردنش و خشک شدن کمرش، نشون میداد مدت زیادیه که تو همون حالت نشسته!

مداد و خط‌کشش رو رها کرد و عینکش رو از صورتش جدا کرد!

کش و قوسی به بدنش و گردنش داد و ناله‌ی ریزی از گرفتگی عضلاتش کرد!

با صدای ضربه‌ای که به در خورد، سمت در چرخید و جواب داد: بله؟!

بلافاصله در باز شد و چهره‌ی نگران پاریا پشت در ظاهر شد!

لیام با اخم محوی که بین ابروهاش نشسته بود، پرسید: چی شده؟!

ماریا با دلهره جواب داد: آقا هر کاری میکنم این پسره تبش پایین نمیاد، بدنش داره میلرزه! یه چیزاییم زیر لب میگه!

لیام با چیزی که شنید، از جا بلند شد و با قدم های بلند سمت در رفت و در همون حال غرید: چرا زودتر حرف نمیزنی پس؟!

وارد اتاق زین شد و کنار تختش ایستاد!

لرزش بدنش خفیف بود اما به خوبی حس میشد!

دونه‌های درشت عرق، تمام صورتش رو خیس کرده بود و حالا به لباسش رسیده بود!

ماریا از پشت سر با صدای ضعیفی گفت: زنگ بزنم به دوستتون؟!

لیام از روی شونه‌، نگاهی به اون زن انداخت: لویی مگه دکتره؟!

با صدای نسبتا بلندی گفت و باعث شد ماریا از جا بپره!

نگاهی به در حموم انداخت و ماریا رو مخاطب قرار داد: زنگ بزن دکتر!

با بیرون رفتن ماریا، لیام بلافاصله دستش رو زیر زانوهای زین قرار داد و از جا بلندش کرد!

در حموم رو با پا هل داد و زین رو زیر دوش نشوند و تی‌شرت خیس از عرقش رو از تنش بیرون کشید!

زین زیر لب چیزی میگفت و صدای ضعیفی ازش شنیده میشد اما لیام بی اهمیت بهش، دستش رو روی شیر آب گذاشت!

با سرازیر شدن آب سرد روی بدنش، صداش خفه شد و بلافاصله دهانش رو برای جذب اکسیژن بیشتر، باز کرد!

لیام مقابلش روی یک زانو نشست و نفسش رو بیرون فرستاد!

زین آهسته چشماش رو باز کرد و به لیام که مقابلش نشسته بود، نگاه کرد!

درد و ضعف رو توی تمام بدنس حس میکرد!

سرمای آب نفسش رو بند آورده بود و نفس نفس میزد!

-Wandering [z.m]Where stories live. Discover now