• HEART of DARKNESS • [Z.M]

By callme_ljane

50.9K 10.6K 15.6K

~completed~ ‌برای خوشبختی چیا میخواست؟؟ پول، شهرت و یا مقام؟ نه... البته که نه! یک بوم نقاشی و رنگ هاش... دفت... More

0
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
!!
29
31
32
33
34
!?
35
36
37
38
39
last part - the day after tomorrow
شاید خداحافظی؟!
Sariel (New story)
-HEAVEN-

30

1K 214 440
By callme_ljane

سلام.
خب خب خب رسیدیم به مهمترین جاهای داستان.
دو نکته رو در نظر داشته باشید:
۱- حتما به ساعت هایی‌ که نوشتم دقت کنید.
۲- برای این پارت و پارت بعدش به علت زیاد بودن دیالوگا و احتمال قاطی کردنشون، اول اسم هرکس رو سر دیالوگا نوشتم.

و اینکه این اهنگ رو گوش بدید لطفا.
شدیدا توصیه میکنم با این اهنگ گوش بدید! اگر طبق زمان بندی من بخونید همراه با اهنگ، فضاسازی بهتری رخ میده.
لذت ببرید❤
Coward - Hans Zimmer

---------♡---------
‌‌

پنجشنبه، ساعت ۱۰:۵۷ صبح

لیام پرده اتاق رو انداخت و از پنجره فاصله گرفت.

آسمون خاکستری و گرفته بود و هرلحظه ممکن بود صدای گریه بلند و زجه هاش بلند شه و با اشکاش سطح شهر رو خیس کنه...

کلافه پوف آرومی کشید و محض اطمینان چترشو برداشت.
نمیدونست تا وقتی برمیگرده بارون میگیره یا نه پس ریسک نکرد

با این ابرهای تیره و بزرگی که لیام توی آسمون میدید، شرط میبست اگر بارون بیاد دست کمی از سیل نخواهد داشت!

ز: من شپرد رو میکشم بعدم جنازشو آتیش میزنم و با آتیشش یه سیب زمینی کبابی محشر درست میکنم!

لیام به نق زدن های پایان ناپذیر زین خندید و جلو آیینه ایستاد تا یقشو درست کنه.

ل: عزیزم دیروز کل مدت بعد از حرفای مادرم توی بغل هم نشسته بودیم و همه‌ی طول روز داشتیم استراحت میکردیم.... پس برای چی ناراحتی؟

زین عین پسربچه های تخس و هفت ساله که برنامه اردو رفتنشون دقیقه آخر کنسل شده بود، دست به سینه و با اخم روی تخت نشست و دسته مویی که جلوی چشماش اومده بود رو با حرص کنار زد.

ز: چون شاید توی این هوای دلپذیر زمستونی با دوست پسرم روی تخت لم داده بودم و از گرمای شومینه لذت میبردم اما شپرد مسخره تصمیم گرفت دقیقا الان زنگ بزنه و بگه بری اداره تا ازت سوال بپرسه!

پسر اخمالو از جاش بلند شد و خودشو به لیام که با لبخند پر از عشقی مشغول تماشا کردنش از توی آینه بود رسوند و سر یقه‌ی پالتوشو درست کرد.

ز: توی تخت نشسته بودیم چون تو حس خوبی نداشتی و من فقط میخواستم حالتو بهتر کنم...

لیام چند ثانیه با چهره عادی به زین غرغرو که امروز رو دنده نق زدن افتاده بود خیره شد بعد با هیجان زیاد از جاش پرید و شروع به حرف زدن کرد.

ل: باید بریم دکتر زی!

زین متعجب شد.

ز: دکتر؟ حالت بده؟ میخوای لوییو صدا کنم؟

لیام لبخندی زد.

ل: آره باید بریم دکتر ببینه چند ماهه حامله ای!

زین اول پوکر و سردرگم به لیام خیره شد
لیام میتونست کل دنیا رو مجبور کنه تا به اون چهره‌ی حیرت زده و لب های نیمه بازش خیره بشن و بپرستنش!

بعد از چند ثانیه زین متوجه شد منظور لیام چیه و قهقهه بلندش، لبخند لیامو عمیق تر کرد.

ز: خیلی عوضی ای عزیزم!

ل: خب مثل زن های حامله چند دقیقس داری غر میزنی گفتم شاید داریم صاحب یه نینی خوشگل میشیم!

زین با حرص مشتی به سینه لیام زد و چشم هاشو چرخوند.

ز: خیلی منطقی بخوایم حساب کنیم اونی که باید حامله باشه هم تویی، مگه نه شیرینِ من؟

با شرارت لب هاشو نزدیک گوش لیام برد و لب زد و در اخر زبونشو خیلی ریز و ملایم روی لاله گوش لیام کشید.

لیام چشم هاش گرد شد و لرزش خفیفش نیشخند زین رو عمیقتر کرد.

ز: اگر شپرد مسخره نبود میتونستیم الان دوباره امتحان کنیم ببینیم حامله میشی یا نه...

این دفعه روی خیسی رد زبونش آروم فوت کرد. لیام دستاشو مشت کرد و لبشو گاز گرفت‌

ل: باور کن اگر ادامه بدی قضیه رفتنم به اداره پلیس کنسل میشه. اون وقت خودت باید جواب همکارتو بدی بیب!
و مطمئن باش وقتی برگردم رفتار الانت رو بی جواب نمیذارم...

زین لبخندی زد و بوسه محکم و پر سر و صدایی رو گونه لیام کاشت.

ز: از همین الان انتظار میکشم تا برگردی!
‌‌

••••••••••••••••••••••

ساعت ۱۱:۳۷

ل: امیدوارم کار مهمی داشته باشی مردک وگرنه خودم سیب زمینی هایی که زین با آتیشِ جنازت قراره کبابی بکنه رو میخرم!

لیام بی حوصله از اینکه مجبور بود بجای اینکه این موقع از روز با این هوای دلگیر و سرد توی آغوش زینش بشینه و لذت ببره، تو خیابونای شلوغ لندن علاف شده بود با خودش غرغر کرد و در ماشین رو محکم بهم کوبید.

انگار میخواست انتقام این سانحه‌ی یکهویی و از قبل برنامه ریزی نشده رو از درِ ماشینِ بدبخت بگیره!

به سمت ساختمون مزخرف و داغون اداره پلیس راه افتاد اما بخاطر رعد و برق بلند و گوش خراشی که زده شد، وحشت زده کمی توی جاش پرید و چشم غره اساسی ای به آسمون بیچاره رفت!

امروز همه چیز دست به دست هم داده بودن تا اعصابشو بیشتر خورد کنن.

سریع پله های زیاد و نفس گیر راهرو رو طی کرد و خودشو به پشت در اتاق خراب شده‌ی سربازرس شپرد رسوند.

دهن کجی ای به در اتاقش و پلاکی که روش با دستخط قشنگی سربازرس آ. شپرد نوشته بود کرد و چشم هاش رو توی کاسه گردوند.

دستی به موهاش کشید و یقشو صاف کرد.
انگشت هاشو به در کوبید و استرسشو کنترل کرد...
چیز خاصی نبود، فقط تعدادی سوال بود.

در رو باز کرد و با وارد شدنش، حجم زیادی از دود که نصفیش مربوط به پیپ باکلی و منبع نصف دیگش سیگار شپرد بود توی بینیش رفت و باعث شد برای چند لحظه سرگیجه بگیره و چشم هاش بسوزه.

ب: اوه آقای پین. بفرمایید داخل.

با ورود لیام، صحبت باکلی و شپرد ناقص مونده بود، اما با دیدن کسی که وارد شد، پیپ کشیدن رو از یاد برد..

لیام سعی کرد لبخندی بزنه و خوشرو به نظر برسه.

بعد از سلام و رفتارهای رسمی مسخره بالاخره رضایت به نشستن دادن.

ل: با من تماس گرفتید و اصرار داشتید خیلی سریع به ملاقاتتون بیام!

شپرد نگاهی به باکلی انداخت. باکلی سرشو برای تایید و اجازه دادن بالا پایین کرد.

شپرد تکه کاغذی از روی میزش برداشت و بلند شد، خودشو به بالای سر لیام رسوند و کاغذ رو جلوی لیام، روی میز انداخت‌.

لیام با تعجب کاغذ رو نگاه کرد و چشمای سردرگمش بین دومرد که به طرز ترسناکی خشک و جدی به نظر میرسیدن گردوند.

ش: بخونیدش!

لیام لب هاشو بهم فشرد و نامه رو بالا گرفت. با خوندن هر کلمه، هر حرف، مردمک چشم هاش گشاد تر میشد
عرق سردی که روی پیشونیش نشست، نشونه‌ی محکمی از ترسش بود...
نه این امکان نداشت!

ب: برای چی تاحالا مارو بازی دادی؟

نگاه قهوه ای ترسیده و لرزونشو از کاغذ گرفت و به چشم های سرد و ترسناک آبی رنگ باکلی داد...
اون لغات لعنتی زبونشو سنگین کرده بود و توانایی حرف زدنش رو مختل...

ب: اینجا آخر خطه پین... همه چیز تموم شد. دستت رو شد!
‌‌

••••••••••••••••••••••••

ساعت ۱۲:۰۶

برگ دیگه ای از سیلور برد زد و با دیدن شعر جدیدی که هنوز نخونده بودش، چشم هاش درخشید.

اون دفتر جلد چرمی با ورق های ضخیم که بوی خوبی میدادن، برای زین از هر مسکنی قوی تر بود...

دستشو روی جوهر کلمات کشید...
عجیب بود که با خوندن هر شعر، هر کلمه، بغض میکرد و بیشتر عاشق روحیه لطیف لیام میشد؟

دفتر رو آروم بست و محکم به سینش فشرد،
اون دفتر حالا تیکه ای از قلبش شده بود!

چند ثانیه بعد آروم از جاش بلند شد و کنار پنجره رفت
رعد برق های گوشخراش و باد شدیدی که می‌وزید قطعا باید حس خوبی بهش میداد اما اینطوری نبود...

چشم هاشو بست تا کمی آروم شه اما با تصویری که جلوی چشم هاش شکل گرفت، وحشت زده چشم هاش رو باز کرد و قدمی به عقب برداشت....

نفس هاش به شماره افتاده بود و ضربان قلبش اونقدر بلند بود که خودشو به وحشت می‌انداخت!

تصویر اون...اون جسد با پهلوی سوراخ شده،
فرش قرمز شده از خون اون جسد‌‌،
چشم های بدون روح و خالی از زندگیش،
عقربه ها ساعتی که روی عدد یک خشک شده بودن...

چرا حالا باید یادش میوفتاد؟

رعد و برق بزرگی که زد صداش اونقدر بلند بود که شیشه های پنجره به لرز افتادن و صدای سرسام آوری تولید کردن.

زین از جاش پرید و کلافه دستی به گردنش کشید!

زین همیشه عاشق طوفان و رعد و برق بود ولی احتمالا حالِ بد و گرفته‌ی لیام روی زین هم تاثیر گذاشته بود و این افکار مسموم رو به ذهنش تزریق میکرد.

ز: لعنت به اون کابوس لعنتی!

لیوان آبی که روی میز بود رو برداشت و یک نفس خورد...
حالا احساس بهتری داشت، البته شاید.

مخاطب زمزمه های زیرلبش خودش بود:

ز: یک هفته فاکی دیگه دادگاهه پسر، پس جای فکر کردن به این مزخرفات مغزتو به کار بگیر.... تو که نمیخوای لیامو ناامید کنی؟ میخوای؟

با تصور اینکه اگر دادگاه رو نبره و قاتل لعنتی پیدا نشه، حتما لیام ناامید میشه، اخم هاشو توی هم کشید و تصمیم گرفت سراغ کارش بره.

نباید هیچ جوره برق خوشحالی اون چشم های قهوه ای و مهربون لیام شیرینش جاشونو به ناامیدی و غم میدادن، هیچ جوره!

پرونده رو باز کرد و با اعتماد به نفس و دلیلی که حالا پیدا کرده بود، به سرعت مشغول بررسی هر حرف و کلمه‌ی توی پرونده شد.

اونقدر محو اون جملات و تحلیل تک تک کلمات بود که کابوس ترسناکش به دست فراموشی سپرده شد.

سوال های توی مغزش اونقدر مثل پیچک های سمی، دور افکارش تنیده شدن که احساس میکرد هر ثانیه ممکنه از مغزش دود بلند بشه.

کاغذی برداشت و سعی کرد با نوشتن سوالات، ریشه اون‌ پیچک های جهنمی رو قطع کنه!

قلم مشکی رنگ لیام رو برداشت و لبخندی زد.
این قلم مخصوصی بود که لیام باهاش شعرهای بهشتیشو مینوشت.
لبخند زین با تصور لیام با اخم ظریفش موقع نوشتن پررنگ تر شد.

ز: حلش میکنم لی!

نفس عمیقی کشید و شروع به نوشتن کرد:

۱.قاتل از کجا فنجون مقتول رو میشناخته؟
۲.چرا قاتل سعی در انحراف مدارک داشته و میخواسته کارن رو قاتل جلوه بده؟
۳. پسر گمشده لرد، پیر، کجاست؟
۴.موقع پیدا کردن جسد، قاتل سر صحنه جرم حضور داشته یا خیر؟
۵.قاتل کیه؟

پوفی کشید و به پشتی صندلی تکیه داد.
دستشو محکم روی صورتش کشید‌...
خاطرات رو از روز اولی که وارد این پرونده شده بود مرور کرد تا به نتیجه خوبی برسه.

ورودش به اینجا، بازجویی تک نفره از اعضای عمارت، خواندن وصیتنامه لرد و بازجویی کلی از بقیه، رفتار های عجیب کارن، دیدن گلخونه کوچک کارن، پیدا شدن هویت معشوقه قدیمی لرد و پسرش....

به سقف خیره شده بود و انگشت هاش با ریتم عصبی ای روی میز ضربه میزدن.

با یادآوری چیزی، چشم هاش درشت شد و برای چند ثانیه نفسش برید!

نگاه بهت زدشو از سقف گرفت و صاف نشست
چطور اینقدر کور بود؟
چطور اینو تا الان نفهمیده بود؟

داد خفه ای کشید و از جاش پرید!
حیرت زده تند تند کاغذ های روی میز رو بهم ریخت و با برداشتن کاغذی، مردمک هاش بیشتر لرزید...

ز: لعنت بهت حرومزاده!

بلند داد کشید و سریع از جاش بلند شد.
نمیتونست باور کنه تا الان اینقدر کور و احمق بوده و متوجه نشده!
‌‌

•••••••••••••••••••••••

ساعت ۱۲:۲۹


‌مشت محکم شپرد روی میز فرود اومد و پسر ترسیده، بیشتر توی خودش جمع شد.

سعی کرد آرامش خودشو حفظ کنه و‌ مثل بچه های ضعیف رفتار نکنه، اما نمیتونست...
اون نامه جهنمی چنان شوکی بهش وارد کرده بود که حتی نمیتونست از خودش دفاع کنه!

ش: پرسیدم چرا دروغ گفتی؟

فریاد بلند مامور پلیس عصبانی، دیوار های اتاق رو به لرزه انداخت.
مرد به خودش حق میداد اینقدر عصبانی باشه، حس مزخرف احمق هایی رو داشت که تمام این مدت عروسک خیمه شب بازی پسر لرد شده بود!

باکلی سرفه فیکی کرد و ازجاش بلند شد.
سرشو نزدیک گوش شپرد برد

ب: آروم باش مرد، اگر بخواد میتونه به جرم خشونت شکایت کنه و برامون داستان میسازه!

شپرد چشم هاشو روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید. حق با باکلی بود!

چنگی به موهاش زد و این بار با صدای آروم تری پرسید.

ش: این بار آخره که میپرسم پین، قاتل تویی؟

با خارج شدن جملش، چشم های گشاد شده لیام که تا اون لحظه پلک نمیزد، این بار چندبار پشت هم تند تند پلک زد و به خودش اومد.
الان وقت ضعف نشون دادن نبود!

اخم های وحشتناکشو توی هم کشید و به جلو خم شد.
اون مرد چجوری به خودش اجازه میداد از روی یه تیکه کاغذ قضاوتش کنه و بهش تهمت بزنه؟!

ل: مراقب حرف هاتون باشید سربازرس. قطعا دلتون نمیخواد اخطاریه‌ی بزرگی توی سابقه کاریتون قرار بگیره. مگه نه؟

برق خشم چشم های شپرد، پوزخند لیام رو به همراه داشت. از درون متلاطم بود و آشوب، اما از بیرون نمیذاشت اون مرتیکه هرچی بهش میخواد بگه!

پاشو روی پاش انداخت و پوزخندش عمیق تر شد.

ل: شما همین الان به پسر یکی از برجسته ترین شخصیت های سیاسی کشور توهین کردید و مدرکتون تنها یه تیکه کاغذ پارس. درسته؟

باکلی با حرص مشغول کندن پوست لبش شد و دستی به چونش کشید.
اون پسر برخلاف ظاهر آرومش، شخصیت محکمی داشت.

ل: تا وکیلم به اینجا نیاد من یک کلمه حرف نمیزنم!

تیر خلاص رو زد و شپرد قسم میخورد اگر همین الان از اون مرد خونسرد و حرص‌درار فاصله نگیره، با دست های خودش تیکه تیکش میکنه!

بدون توجه به باکلی یا حتی احترام نظامی، جعبه سیگارش و فندکشو از روی میز چنگ زد و سریع از اتاق خارج شد تا به اون چشم های قهوه‌ای که پیرزومندانه پوزخند میزد نگاه نکنه.

با خروج شپرد، اتاق چند ثانیه ای در سکوت قرار گرفت
اما باکلی کسی نبود که همونجور عین ماست بشینه و به لیام زل بزنه!
پس گلوشو صاف کرد و کمی به جلو خم شد:

ب: ’قاتل لرد پین، پسرش لیام پین هست.
مدارکی دال بر قاتل بودن پسرش در اختیار دارم که در اختیارتان قرار میدهم
شرط ارائه مدارک، احضار او در اداره پلیس میباشد.’

باکلی با صدای بلند و رسا اما خشک و جدی ای یک بار دیگه از روی نامه خوند و بعد کاغذ رو روی میز پرت کرد.

ب: این نامه امروز صبح توسط یه پسربچه بی‌خانمان به دستمون رسید.
پسره گفت که یه ناشناس در ازای خریدن یک پیراشکی براش، ازش خواسته تا این نامه رو به دستمون برسونه.

لیام همچنان با نگاه خالی از احساسات به پلیس روبروش نگاه میکرد، بدون حتی پلک زدن!

ب: صادقانه بگم، دلیلی وجود نداره که این نامه و حرف های توشو باور نکنیم.
منظورم اینه کی میاد برای شخصیتی مثل شما پاپوش میسازه؟ کسی که بهش نفعی برسه!
این درست! اما این پاپوش باید اونقدری محکم باشه که بهت آسیب بزنه...
اگر این نامه یه لاف ساده باشه قطعا برات دردسری درست نمیکنه، پس هرچیزی که تا الان گفتم بووووم، نابود مبشه!
پس قطعا مدارک بزرگی ازت دارن که همچین ریسکی رو کردن!

صورت لیام هر لحظه سرخ تر میشد.
از چی؟ از عصبانیت!
دست های مشت شدش میلرزید و دلش میخواست بلند شه و اون مرتیکه نفهم پشت میز که سعی میکرد با مزخرفاتش حرصشو دربیاره رو تا جون داره کتک بزنه!

اما ترجیح داد به اعصاب خودش مسلط باشه،
چشم هاشو بست و نفس عمیقی کشید...

زمانی که این سیرک مسخره تموم میشد؛ به سرعت به خونه برمیگشت و چند ساعتی رو با آرامش تو آغوش زین میخوابید تا تمام استرسی که امروز کشید از بین بره.

با یاد آوری زینش، این دفعه با آرامش بیشتری چشم هاشو باز کرد و لبخند کوچیکی زد.
اگر بهش میگفت امروز چیشده، واقعا با ماشین از روی باکلی و شپرد رد میشد!

باکلی با دیدن لبخند کوچیک لیام ابروهاش بالا پرید.
اون پسر چجوری میتونست بعد از اون همه حرف حرص درار و اعصاب خوردکنی که برای تحریک کردنش و اعتراف کردنش زده بود، اینقدر اروم باشه و لبخند بزنه؟

خب قطعا تو مغز لیام نبود تا ببینه داره پسر چشم عسلیشو تصور میکنه که با حرص به همه فاک میده و دست به سینه میشینه رو تخت!

ب: حرف خنده داری زدم؟

لیام از دنیاش بیرون کشیده شد و لبخندش محو شد، بجاش اخم ظریفی بین ابروهاش نشست.

ل: بذار یه چیزی رو برات خیلی واضح روشن کنم کلنل!

از جاش بلند شد و خودشو به جلوی میز باکلی رسوند. دست هاشو ستون بدنش کرد و کمی خم شد.
تمام تلاششو کرد تا لحنش تهدید امیز نباشه و بهونه جدیدی دست باکلی نده.

ل: اگر به هر دلیلی؛ هر دلیلی، تا یک ساعت دیگه اون ناشناس به همراه مدارکش نیاد، با اولین حرکت به وکیلم زنگ میزنم و اون خودشو میرسونه. خیلی تمیز یه شکایت مبنی بر تهمت زدن شما و همکارتون همچنین خشونت و تهدید من تنظیم میکنیم و تنها چیزی که میتونه منو از شکایتم منصرف کنه، مُردنمه!

باکلی نگاهش توی چشم های مصمم و کاملا جدی لیام قفل شد.
خوب میدونست که اگر این نامه یه لاف مسخره باشه و کسی برای ارائه مدرک نیاد، پین به راحتی میتونه ازش شکایت کنه.

توی دلش شروع کرد به دعا کردن
امیدوار بود صاحب نامه پیداش شه.
اما با حرف بعدی لیام، حس کرد توی زندگیش تاحالا اینقدر متعجب نشده بود:

ل: اما از اونجایی که من از خودم مطمئنم و میدونم تا صد سال دیگم کسی با مدارکش نمیاد، و از طرفی نمیخوام به خودم زحمت بدم و از مامورای پلیس پرونده پدرم شکایت کنم، میتونیم یه کار دیگه کنیم!

باکلی اخم هاشو توی هم کشید و از جاش بلند شد.

ب: فکر نکن میتونی با مزخرفاتت روی من تاثیر بذاری! پس بشین سرجات تا اون مرد از راه برسه!

لیام ابروهاشو بالا انداخت و نیشخندی زد.

ل: اوه جدا؟ حیف شد چون من ناهار نخوردم و از اونجایی که اون مرد قرار نیست نَه یه ساعت دیگه نه هیچوقت بیاد، به این معنیه که حالا حالاها از غذا خبری نیست. ولی مطمئن باشید از شکایت بعدش خبری هست!

باکلی با حرص مشتشو روی میز کوبید.

ب: گندش بزنن! حرف حسابت چیه پین؟

لیام این بار نه پوزخند زد نه لبخند حرص درار‌.
یکی از لبخندهای کوچیک اما مهربونشو‌ زد تا به کلنل ثابت کنه دشمنی ای باهاش نداره.

ل: سادس، میشینیم باهم فکر میکنیم ببینیم کی ممکنه این نامه دروغین و مسخره رو فرستاده باشه اینجوری شاید یه قدم به قاتل پدرم نزدیک شدیم.

ب: مسخرس! من بشینم با یکی از مظنونین پرونده، درمورد متهم صحبت کنم؟

ل: خیر، درمورد متهم صحبت نمیکنیم، درمورد نویسنده نامه ای صحبت میکنیم که توش منو متهم کرده پس به من مربوطه!

باکلی میخواست سرشو اینقدر به دیوار بکوبه تا بمیره!
چند ثانیه فکر کرد و بعد وقتی دید میتونه با چند تا مکالمه مسخره و ساده یکاری کنه تا لیام از شکایت فرضیش دست بکشه، ترجیح داد انجامش بده.

ب: باشه قبوله!

لبخند پیروزمندانه و غرورآمیز لیام، بیشتر روی اعصابش بود!

ل: خب اول از همه از اینج-

در اتاق به شدت باز شد، جوری که به دیوار پشتش خورد و صدای مهیبش بین صدای رعد و برق گم شد.
شپرد با موهای خیس و پالتویی که تا حدودی سر شونه هاش خیس شده بود وارد شد.

مشخص بود اون مرد برای آروم کردن خودش زیر بارون سیل آسای بیرون رفته...

نیم نگاهی به لیام ننداخت، خیلی عادی و خونسرد به سمت میزکارش رفت و پشتش نشست و دستی به موهای خیسش که روی پیشونیش ریخته بود کشید.

ش: اعتراف کرد کلنل یا مجبوریم ببریمش اتاق بازجویی؟

باکلی لب هاشو بهم فشرد و با سر به لیام اشاره کرد تا چند دقیقه اون دونفر رو تنها بذاره،
شپرد با تعجب به لیام نگاه کرد که از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

ش: وات د فاک مرد؟ چرا گذاشتی بره؟ ممکنه فرار کنه!

باکلی سرشو به دوطرف تکون داد.
مشخص بود راه سختی برای جلب رضایت شپرد در پیش داره!

از اون طرف، لیام روی صندلی های انتظار راهرو نشست و سرشو به دیوار پشتش تکیه داد.

از این وضع خسته شده بود، از اینکه هرشب با ترس چشم هاشو ببنده و نگران این باشه که یه قاتل لعنتی جون تموم اعضای خانوادشو در دست داره و راست راست داره توی شهر و چه بسا توی عمارت قدم میزنه.

از اینکه خانوادش دوباره درمعرض خطر قرار بگیرن.

نفس عمیقی کشید و بازدمشو با آه دردناکی بیرون داد.

مطمئن بود این نامه کار همون قاتل عوضیه، فقط میخواسته لیام رو از خونه بیرون بکشه...

لعنت به اون ناشناس. دلش میخواست با تمام قدرت مشت بزنتش...

برای چی باید لیامو از خونه بیرون میکشید؟
لیام رو میخواست از کی دور کنه برای همین فرستادش دنبال نخود سیاه؟
خواهرش و مادرش که زیاد نزدیکش نبودن...
لویی و‌ نایل هم گاهی خونه بودن گاهی نه
پس... پس کی بود؟

با گذشتن فکری از مغزش، چشم هاش تا ته باز شد و شوک شده صاف نشست...

نه نه نه نه!
نمیتونست فکرش درست باشه!
نمیتونست!

با سرعتی از جاش پرید و به سمت در اتاق باکلی هجوم برد. در رو با شدت باز کرد و وارد شد.
هیچ توجهی به اون دونفر که مشغول دعوا بودن تا همو قانع کنن نکرد.

نفس نفس از سر ترسش و چهره رنگ پریدش از صد کیلومتری قابل تشخیص بود
اونقدر مشخص که شپرد بیخیال دعوا کرد با مافوقش شه و از جاش بلند شه.

ش: چی شده؟

لیام کلافه مشغول قدم زدن تو اتاق شد و چنگی به موهاش زد .

ل: من... من فهمیدم این بازی مسخره ب-برای چیه!

نگاه گیج باکلی و‌شپرد رو اون پسر آشفته خیره بود.

ل: زین دیشب زنگ زد به شما، درسته؟

نگاهش و صداش عاجزانه، شپرد رو مخاطب قرار داد.
تو دلش با تمام وجود دعا میکرد اشتباه کرده باشه
دعا میکرد اصلا یکی با مدارک قاتل بودنش از راه برسه اما چیزی که توی مغزش بود اشتباه باشه.

شپرد سرشو برای تایید تکون داد و گیج تر شد.

فلش بک، شب قبل

زین با بی حوصلگی در حالی که پشت گردنشو میخاروند پله های کذایی راهرو رو طی کرد تا به پایین برسه و بتونه به شپرد تلفن کنه.

میدونست چند روزیه گزارش کار نداده و امشب هم اگر زنگ نمیزد فردا صبح شپرد با تانک کل عمارت رو روی سرش خراب میکرد.

توی سالن پایین کسی نبود، همه جا سکوت بود و این خیلی خوب بود.
خداروشکر کرد که کسی نیست و میتونه راحت با تلفن حرف بزنه‌

گوشی رو برداشت و شماره شپرد رو گرفت.
وقتی پنجمین بوق بی پاسخ موند زین چشم هاشو بست و پوفی کشید.
بالاخره با ششمین بوق صدای شپرد توی گوشی پیچید.

ز: من نمیدونم چرا هیچوقت زود برنمیداری این گوشی بی صاحب رو!

نعره‌ی زین اونقدر بلند بود که مطمئن بود کریس توی کلبه اش هم صداشو شنیده!

شپرد با ترس گوشی رو‌ از گوشش دور کرد تا از کر شدن احتمالیش جلوگیری کنه!

ش: اووووه چته پسر آروم کر شدم!

زین برای بار هزارم چشم هاشو چرخوند.

ش:اگر زنگ زدی تا بگی چیزی پیدا نکردی همین الان قطع میکنی، فردا زنگ میزنی خودت به باکلی میگی و اون خودش شخصا احضارت میکنه چون من دیگه نمیتونم بهش دروغ بگم

زین با درموندگی لبشو گاز گرفت و محکم روی پیشونیش کوبید.
مشکل این بود هنوز عین یه پلیس خنگ نتونسته بود چیزی بفهمه...
اما اگر یه دروغ کوچولو میگفت به جایی که برنمیخورد نه؟؟
واقعا نمیخواست با باکلی درگیر شه!

صداشو صاف کرد و توی دلش از شپرد معذرت خواست بابت دروغش.

ز: چ-چرا اتفاقا چیزای خوبی پیدا کردم.

چشم های شپرد برق زد و پشت تلفن سریع صاف سر‌جاش نشست.

ش: راست میگی پسر؟

زین لب هاشو بهم فشار داد تا از ذوق زدگی شپرد بخاطر دروغش نخنده.

ز: آره... اونقدر به قاتل نزدیک شدم که میتونم حدس بزنم کیه ولی از پشت تلفن نمیتونم بگم! فردا همه چیز رو به صورت کامل مینویسم و میارم اداره!

خودشم نفهمید این دروغای شاخ‌دار رو از کجا آورد و چشمای خودشم گرد شده بود، اما فعلا برای ساکت کردن شپرد کافی بود.

چند دقیقه بعد، گوشی رو سرجاش گذاشت و به سمت پله ها حرکت کرد.

اما متوجه قاتلی که تمام مدت پشت ستون قایم شده بود و در تاریکی مشغول گوش دادن به اون مکالمه بود نشد‌...

مکالمه ای که زنگ خطر رو برای اون قاتل به صدا درمیاورد و وادارش میکرد تا هرچه سریعتر، مهره‌ی خطرناک و سوخته‌ای به اسم زین رو برای همیشه از دور بازی خارج کنه‌...‌



‌ ‌---------♡---------

خب خب خب:)

تمام تلاشمو کردم بدون کصدستی و غلط املایی بنویسم، دیگه اگه اشکالی داره به بزرگی خودتون ببخشید.💞

پارت بعدی رو پسفردا اپ میکنم:)))
اون از این حساس تره!
و اینکه حتما، حتما، حتما، لطفااا اهنگی که برای پارت بعد میگم رو دانلود کنید یا پیداش کنید چون اهنگ مهمیه اصن همراه با داستان بهش گوش بدید خیلی خوبه...

(اسم اهنگ: O' Death از Jen titus)

این پارت رو هم دوست داشته باشید♡

مراقب خودتون باشید تا پسفردا

ارادتمند.
-jane

Continue Reading

You'll Also Like

22.8K 3.7K 26
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی (همراه با تصویر) از دستش ندید که خاص ترین...
87.4K 9.6K 36
_می دونم اونجایی لو اون زمزمه کرد درحالی که به سمت پسر عصبانی میرفت. _من اینجا بهت نیاز دارم.منو بچه بهت نیاز داریم
570K 47.3K 98
In Red - سرخ‌پوش جونگکوک جئون، رئیس زاده‌ی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلول‌های اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چی...
3.9K 659 9
لیام:ازت متنفرم فاکینگ مالیک زین:ازت متنفرم فاکینگ پین،ولی منتظر باش ببین کی برندس عشق ممکن هست به تنفر و تنفر به عشق تبدیل بشه،هیچکس نمیدونه که قرا...