Season 6 E 12

1.6K 412 110
                                    


⬐━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬎
⤳ season 6 ∗ EPISODE 12
⤳ Name : Slavery madness
⤳ Full 55
⬑━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬏

سکوت طولانیه کریس باعث شد چشم روی هم بذاره ؛ این سکوت واقعا نشونه ی خوبی نبود 
سهون : چیکار کردی؟! 
به آرومی سمتش برگشت و خیره شد به نگاهای فرار کریس 
سهون : چه گندی زدی؟! 
کریس عصبی دستاشُ توی هوا تکون داد : از دهنم در رفت به بکهیون گفتم دیشب چه اتفاقی افتاده 
سهون : خدای من 
بی حال خودش رو ، روی میز انداخت و چشم بست 
دست توی موهاش برد : بگو ریدم به کل هیکل چانیول دیگه 
کریس : حواسم نبود واقعا 
سهون : کی حواست هست مرد ؛ دقیقا کی؟! 
نفس کلافه ای کشید و نگاهشُ از چهره ی سردرگم کریس گرفت 
سهون : واقعا گفتی دیشب رفتیم بار و چند نفری مست کردیم و خیلی خوش و خرم برگشتیم خونه هامون؟! 
کریس سر تکون داد و لب باز کرد تا جواب بده اما صدای بهت زده ی سوهو باعث شد هردوشون سمت در برگردن 
سهون ناله ای از کلافگی کرد و چشمای کریس درشت شد 
فقط فهمیدن سوهو رو کم داشتن 
سوهو با چشمای درشت خیره شد به پسر قد بلندی که با وحشت نگاهش میکرد 
سوهو : دیشب ... بار مست کردین و ... بقیه ش چی؟! 
کریس : هیچی ... من هیچ غلطی جز مست کردن نکردم ؛ چانیول یه شب با یکی دیگه گذروند 
سهون نیشخندی زد و سر تکون داد ؛ کریس هنوز دیوانه وار عاشق سوهو بود و اصلا نمیتونست جلوی دهنش رو بگیره  ، مخصوصا از اون شبی که بوسه ی سوهو رو تجربه کرده بود و حالا هیچ جوره نمیتونست عقب بکشه
سوهو کمی مردد نگاهش کرد : واقعا؟ 
تند تند سر تکون داد : باور کن من هیچکاری نکردم!
نگاهشُ بین هردو پسر قد بلند چرخوند و سمت میزش رفت ؛ نمیدونست باید به حرف کریس اعتماد کنه یا نه
اومده بود که روی پرونده ی قتلا کار کنه تا اطلاعاتی ازشون در بیاره
اما مغزش حالا روی چیزی جز شب گذشته ی کریس نمیتونست تمرکز کنه ؛ اگر دروغ میگفت و با یه نفر دیگه شبش رو گذرونده باشه چی؟ حالا که داشت سعی میکرد خودش کنار بیاد باید همچین اتفاقی میفتاد؟
روی صندلی نشست و برگه های توی دستش رو ، روی میز گذاشت 
نگاهش بی اراده سمت کریس کشیده میشد و نمیتونست جلوی خودش رو بگیره
کریس پوفی کشید ؛ نمیدونست چرا هنوزم داره گند میزنه
بعد از اون شب هر ثانیه سعی کرده بود به سوهو نزدیک بشه ولی حالا با این اتفاق حس میکرد گند زده به تموم تلاش هاش  
بی حوصله نگاهی به سهون کرد : من میرم ... کاری داشتی زنگ بزن 
سهون سر تکون داد و با نگاهش رفتن کریس رو دنبال کرد
افکار کریس براش ، مثل جمله های نوشته شده با خودکار مشکی روی یه کاغذ سفید بودن
سمت سوهو برگشت  ؛ دو دلی این پسر هم مشخص بود
مشخص بود که نمیدونه چیکار باید بکنه
سهون : چرا پا پیش نمیذاری؟! 
سوهو سر بالا برد نگاهش کرد : چی؟  
شونه ش رو بالا داد : ازش خوشت میاد پس چرا هیچ کاری نمیکنی؟ 
اب دهنش رو قورت داد : از ... از کی؟ 
سهون : خودتو نزن به اون راه پسر 
سوهو : فقط ... فکر نمیکنم دیگه منو بخواد
نیشخندی زد : من برای کسی که نمیخوامش توضیح نمیدم که دیشب من هیچ کاری نکردم! 
و چشمکی بهش زد و با برداشتن چندتا پرونده از روی میز از اتاق بیرون رفت تا تنهاش بذاره 
میدونست سوهو بیشتر از هرکسی نیاز داره تا با خودش کنار بیاد
با تنها شدنش برگه های توی دستشُ پرت کرد روی میز و دست روی سرش گذاشت 
سهون میگفت که هنوز دوسش داره اما رفتارای کریس این رو نشون نمیداد
اگر دوسش داشت پس چرا بعد از بوسه ی اون شب هیچ واکنشی نشون نمیداد ، یا چرا کاری نمیکرد و سعی نمیکرد بهش نزدیکتر بشه؟
چی رو باید باور میکرد؟
حرفای سهون رو یا رفتار کریس که نشون میداد دیگه علاقه ای نیست
نفس کلافه ای کشید و به صندلیش تکیه داد
باید باور کنه که دیشب هیچ کاری نکرده و فقط چانیول بوده؟! مگه میشد؟! 
دخترهای تو بار فوق زیبا و تحریک کننده بودن
مگه میشد که کریس هیچ کاری نکرده باشه؟!
سوهو : خسته شدم 
سر روی میز گذاشت و چشم بست  ؛ انگار به مغزش وزنه ی چند صد کیلویی بسته بودن
---------------
دست به سینه جلوی دیوار کوتاه پشت بوم ایستاده بود 
منتظر بود تا چانیول بیاد ؛ میدونست که قرار نیست چانیول پا بذاره به ساختمونی که این مدت اونجا بوده
مطمئن بود که کریس بهش خبر داده پس به خونه ی خودش میومد تا فرار کنه از دستش
پس اومده بود اینجا چون حدس میزد اینجا پیداش بشه
خونه ای که فقط اسم خونه رو یدک میکشید ولی خونه نبود
نگاهی به ساعتش کرد 
از ده و نیم گذشته بود و هنوز چانیول نیومده بود
گوشیش رو بیرون کشید از جیبش و قفلش رو باز کرد تا شماره ش رو بگیره
اما همزمان گوشی توی دستش لرزید و با افتادن صفحه تماس و اسم چانیول روی گوشی خودنمایی کرد
دست روی آیکون سبز کشید و گوشی رو کنار گوشش گذاشت 
چانیول : کجایی؟
بکهیون : تو کجایی؟ 
چانیول : تو خونه ت! 
بکهیون چشم بست و لعنتی به خودش توی دلش فرستاد
واقعا نمیشد این پسر رو پیش بینی کرد ؛ اون دقیقا خودشُ تو خونه ی شیر فرستاده بود چون ترجیح میداد خودش شروع کننده ی همیشگیه جنگ باشه
بکهیون : بمون دارم میام 
قطع کرد و با قدمای بلند سمت آسانسور رفت
یک ربع بعدش ماشین رو توی پارکینگ ساختمون خونه ی خودش پارک کرد و بالا رفت 
رمز رو زد و وارد خونه شد  ؛ بوی عطر چانیول توی خونه پیچیده بود ، درست مثل همیشه اما از شدتش میشد فهمید هنوز توی خونه س و این بو یه منشع تموم نشدنی در حاضر داره تا زود از بین نره
چانیول همزمان باهاش با ماگ توی دستش از آشپزخونه بیرون اومد
چانیول : زود رسیدی
در حالی که کتش رو در میاورد سمت اشپزخونه رفت : نزدیک بودم 
چانیول سر تکون داد و در حالی که لبه ی ماگ رو به لب هاش میچسبوند
چشم هاش حرکات پسر کوچیکتر رو زیر نظر گرفته بودن تا افکارش رو بخونه 
برای خودش ماگی برداشت و پر از قهوه کرد
به آرومی از کنارش رد شد و داخل سالن رفت
بکهیون : دیشب خوش گذشت؟ 
نه متعجب شد و نه شوکه ؛ چیزی جز این انتظار نداشت 
بکهیون اصلا ادمی نبود که مقدمه چینی کنه تا سوالش رو بپرسه
یه راست سراغ سوالش میرفت ومیپرسید ؛ حتی براش مهم نبود که میتونی باهاش رو به رو بشی یا نه 
صادقانه زمزمه کرد : نه 
پسر مقابلش انگار که حرفش رو باور نکرده ابروهاشُ بالا و سر تکون داد
بکهیون : ولی کریس یه چیز دیگه میگفت که! 
دست توی جیبش برد و نگاهی به بخار مایع داخل ماگ کرد 
چانیول : تو از من پرسیدی و من جواب دادم! اون از طرف خودش حرف زده
بکهیون چشم ریز کرد : از طرف خودشم گفت که شب رو با یه دختر گذروندی؟ 
چانیول: نه! 
نیشخند زد : پس چی زر میزنی که خوب نبوده!
شونه ش رو بالا داد : هنوز شروع نکرده بیخیال شدم! 
بکهیون اهانی گفت و سر تکون داد : که بیخیال شدی! خیلی خوبه! شروع نکرده بودی یعنی دور چندم بودی؟ چون تو سه دور که میکنی تازه میگی دارم شروع میکنم 
چشم بست  و زمزمه کرد : شروع نکردیم یعنی اینکه هنوز نکرده بودمش!
خیره موند به پسر قد بلند تا نگاهش کنه 
بکهیون : خیانت خیلی برات راحته نه؟ خیانت راحت تره تا متعهد و وفادار موندن!
محکم توی سینه ی پسر قد بلند مقابلش کوبید : و توئه عوضی هنوزم با بقیه رابطه داری در حالی که با منی ؛ خیانت برات خیلی قشنگه ، نه؟!
صدای فریاد بلندش توی خونه پیچید : حرومزاده تو دوست پسر منی بعد با بقیه رابطه داری؟!
و دوباره محکم به سینه ش کوبید و چانیول چند قدم عقب رفت اما خودش رو محکم نگه داشت تا زمین نخوره
چانیول : دوست پسر ؟! من و تو فقط رابطه داریم بکهیون! فقط سکس ؛ رفع نیاز جنسیه هردومون ! هیچ دوست پسر و تعهدی در کار نیست که بخاطرش اینجا وایستادی منو سرزنش میکنی
بکهیون گیـج نگاهش کرد ؛ انگار تازه مغزش داشت بهش یـادآوری میکرد که چانیول مرد تعهد نیست ، چانیول آدمی نبود که بخاطر گذشته ی سنگینش دیگه به کسی تعهد داشته باشه
و انگار این مدت قلبش به بازی گرفته بودتش و کاری کرده بود یادش بره چانیول چه آدمیه
سر تکون داد : راست میگی ، حق با توئه ؛ تو عوضی تر و ترسو تر از چیزی هستی که بتونی قبول کنی به یکی تعهد داشته باشی
با دست سمت در اشاره کرد : پس گمشو برو بیرون
لباش رو تر کرد : گمشو که اصلا دلم نمیخواد از توئه عوضی بیماری اونم از نوع ایدز بگیرم
چانیول در ثانیه داغ کرد و چشمای خسته ش سرخ تر شد
تحمل اینکه بکهیون اینطوری راجبش فکر کنه و حرف بزنه رو نداشت
بکهیون : گمشو چانیول ، گمشو بیرون که داری حالمو بهم مبزنی
بی طاقت جلو رفت و یقـه ی بکهیون رو گرفت: نمیخوای از من بیماری بگیری؟ منم نمیخوام باعث مریضیت باشم ، منم نمیخوام دوباره یکی دیگه رو از دست بدم ؛ بخاطر همینه که واسه توئه عوضی از صدتا کاندوم و لوب بهداشتی و کوفت استفاده میکنم
صدای بلندش تیز توی گوش بکهیون زد : واسه همینه وقتی دوبار بخاطر تو آزمایش دادم و جواب منفی شد ، خوشحالم شدم لعنتی! واسه توئه ، همه ی این مسخره بازیایی که حالمو بهم میزنه واسه توئه
نفسی کشید و سعی کرد خودش رو آروم کنه : چون نمیخوام تو از من بگیری ؛ ولی میخوام خودم داشته باشم! چون میخوام ذره ذره جونم رو بگیره
سر تکون داد و لبخندی زد که تلخ بودنش حتی مزه ی دهن بکهیون رو بد کرد
چانیول : چون خسته شدم ... چون دیگه نمیکشم
عقب کشید : ولی من همینم بک ؛ تو روز اول منو همینطوری قبول کردی!
و با نگاهی که غمگین و خسته بود برگشت و با قدمای بلند از خونه بیرون زد
نفسی کشید به دسته ی کاناپه تکیه داد
این دومین باری بود که چانیول بعد از دعوا میرفت و تنهاش میذاشت
دومین باری بود که حس میکرد هردوشون درست وسط راه بیچارگی ایستادن و نمیدونن چیکار کنن
دست روی صورتش کشید و بلند شد تا سمت اتاقش بره اما صدای در باعث شد سرجاش وایسته
با تصور اینکه ممکنه چانیول پشت در باشه برگشت ؛ هنوز میخواست چانیول براش دلایل منطقی بیاره و باعث بشه قانع بشه
میدونست قرار نیست به این راحتی با این موضوع کنار بیاد ولی نیاز داشت چانیول باشه و سعی کنه با حرفاش همه چیز رو درست کنه
با قدمای بلند و بی اراده سمت در رفت و بدون اینکه از چشمی نگاه کنه در رو باز کرد
سر شخصی که پشت در بود بالا اومد و بکهیون فهمید چانیول هیچوقت برنمیگرده تا دوباره باهات حرف بزنه ؛ هیچوقت!
بکهیون : چیشده سهون؟!
سهون دستاشُ از جیباش بیرون اورد و صاف ایستاد
سهون : باید حرف بزنیم
سر کج کرد و توی راهرو رو نگاه کرد : چانیول تازه رفت ندیدیش؟!
پلک روی هم گذاشت : دیدمش ، داشت میرفت اونم منو دید ولی توجه نکرد و رفت ؛ فهمیدم حالش خوب نیست! 
نگاهی به داخل خونه کرد : اگر تنهایی میتونم باهات حرف بزنم؟!
پسر قد کوتاه عقب کشید و از جلوی در کنار رفت
بکهیون : تنهام
و با این حرف توی خونه دعوتش کرد ؛ برگشت و جلوتر سمت آشپزخونه رفت
با اومدن سهون حالا حس میکرد نیاز داره به یه قهوه ی تلخ که یکم حالش رو بهتر کنه
سهون : باهاش حرف زدی راجب اون شب نه؟!
نگاهش برگشت سمت سهونی که جلوی کانتر آشپزخونه وایستاده بود
بکهیون : نباید حرف میزدم؟
رو برگردوند : حقم بود که بپرسم و جواب بخوام!
سهون سر تکون داد : مسلما حقته!
دوتا لیوان رو پر کرد و سمت پسر قد بلند برگشت
بکهیون : خب پس برای چی اینجایی؟! کسی که باید توضیح میداد رفت!
روی صندلی مقابل پسر کوچیکتر نشست
سهون : چون میدونستم اون عین آدم حرف نمیزنه خودم اومدم!
بکهیون نیشخند زد : عین مامانایی که دنبال بچه های غد و یه دنده شون راه میفتن
سهون لبخندی زد : فکر کنم دقیقا همینه! میدونی فهمیدن چانیول برای هممون سخته ؛ گاهی ما هم دعوا داریم چون من میفهمم کارشو ولی دلیلشُ درک نمیکنم ، اینکه چرا خب به این دلیل اینکارُ کرد رو نمیفهمم و درک نمیکنم! 
بکهیون توی سکوت خیره نگاهش کرد تا ادامه بده
سهون : این بودنای چانیول با بقیه هم جزوه اون چیزایی که میدونم ، میفهمم چرا داره اینکارُ میکنه ولی دلیلشُ درک نمیکنم ، منطقشُ نمیفهمم!
به پشتیه صندلی تکیه داد : راجب زنش و دخترش میدونی! و اتفاقی که باعث شد کشته بشن و چجوری کشته بشن! مطمئنم صد در صد خونه ی چانیول رو هم دیدی
ابروهاشُ بالا داد : بماند که مدتهاس دیگه اونجا نمیرفت و همیشه پیش تو بود اما دیدی خونه ش رو! چی فهمیدی از اون خونه؟!
بکهیون روی صندلی نشست : به چی میخوای برسی سهون؟!
خودشُ جلو کشید : میخوام خودت قانع بشی بک ، میخوام خودت بفهمی دردشُ ، شاید جای من تو تونستی درکش کنی! اون به درک شدن نیاز داره
بکهیون اخمی کرد : چرا فکر میکنی اون فقط نیاز داره درک بشه؟!
سهون سر تکون داد : هممون نیاز داریم درک بشیم ؛ تو ، چانیول ، من و همه ی آدما! چانیول فقط میخواد نشون بده احساسات براش مهم نیست ولی اون هم آدمه ، احساس داره ، میفهممه اما شرایط و اتفاقاتی که براش افتاده باعث شده نخواد احساساتش رو نشون بده!
تکون خورد : حالا بیا برگردیم سر بحث اولمون! تو خونه ی چانیول رفتی ، چی از خونه ش فهمیدی؟!
نفس عمیقی کشید : اون خونه نمیخواد ، جایی که حس تعلق بهش داشته باشه رو نمیخواد!
سهون سر تکون داد : درسته ، خب؟!
نگاهی به چشمای پسر قد بلند کرد : اون حتی ... این زندگی رو هم نمیخواد!
سهون پلک روی هم گذاشت و تایید کرد : آره ، دقیقا! اون هیچی رو نمیخواد حتی به همین زندگی که میگی حس تعلق نداره
خم شد به جلو : فقط این چند وقت ... داشت بهت حس تعلق پیدا میکرد!
بکهیون : به من؟!
سهون : دقیقا به تو! اون هیچوقت بخاطر کسی پا نشده بود بیاد مطب من و منو از اون سر شهر بکشونه تا برم ازش آزمایش بگیرم! اون فهمید داره یه چیزی راجب تو این وسط عوض میشه ؛ همه فهمیدیم حتی خودت! اون شبی که بعدش از اینجا رفتیم نیلسون پیشنهاد داد بریم بار! چانیول اولین نفری بود که قبول کرد
نفس عمیقی کشید : اون شب ... وقتی اون دختر بهش درخواست داد سر کارای خود چانیول بود! قبول کردن و رفتن ، ما از بار زدیم بیرون ولی دقیقا نیم ساعت بعدش چانیول زنگ زد برم دنبالش ؛ وقتی رسیدم دیدم دختره داره داد و بیداد میکنه و فهمیدم چانیول پسش زده!
نگاهش روی بخار مایع داخل ماگ چرخید : چانیول قبلا با یکی فقط دوبار سکس داشت مگر اینکه استثنائی این وسط بود و میشد دو سه بار ولی بعدش چانیول حتی دیگه نمیدیدتشون ولی برای تو
نگاهشُ به چشمای بکهیون داد : چانیول از وقتی باهمین حتی یکی دیگه رو نگاه نکرده بود ، حتی وقتی رفتیم دبی قبلش بهت گفته بود آنا کیه
شونه ش رو داد بالا داد : اون روز که اومد آزمایشگاه من فقط بهش گفتم تو اولین باره برای یکی اومدی آزمایشگاه و انگار اونجا واقعا فهمید داره حس تعلق بهت پیدا میکنه پس میخواد خرابش کنه!
دست روی صورتش کشید : چانیول دیگه از اینکه تعلق داشته باشه خوشش نمیاد! یه روزی پدرش رو توی تصادف از دست داد ؛ بعد زن و بچش توی بغل خودش جون دادن و اونا بزرگترین حس تعلقش بودن! و بعدش مادرش ، مادرش هم مشکل قلبی داشت و بعد از اتفاقی که برای میچا و نوه ش افتاد نتونست خیلی تحمل کنه!
دست دور ماگ پیچید : اونموقع چانیول عین الانش نبود ، اینقدر از نظر عاطفی و احساسی سخت و محکم!
بکهیون سر پایین انداخت
سهون : میدونی اگر میتونست همون موقع خودشو کشته بود! یادمه چقدر افسرده بود ، چقدر تو رنج بود و هر روزش بدتر از دیروزش
لبخند تلخی زد که بکهیون رو مطمئن کرد داره روزهایی که ازش حرف میزنه براش یادآوری میشه
سهون : تنهاش نمیذاشتیم چون فکر میکردیم اگر برای ثانیه ای تنها باشه خودشو میکشه ، رفتاراش کمتر از خودکشی نبود ؛ ولی فهمید برای چی تنهاش نمیذاریم
نگاهشُ به چشمای بکهیون داد : برگشت بهمون گفت پاشید برید به زندگیتون برسید چیه اینجا چسبیدید به من نمیذارید نفس بکشم ، من خودمو نمیکشم ... میدونی دلیلش چی بود؟!
سر به نفی تکون داد
سهون لبخند زد : برگشت گفت مامان گفته خودکشی گناه بزرگیه ، خدا نمیبخشه ؛ حالا من که خدا رو ندیدم ، ولی نمیخوام مامانو نا امید کنم! و بعدش رفت تو اتاقش و اونجا بود فهمیدیم چانیول هیچوقت خودش خودشو نمیکشه
پلک روی هم گذاشت و نفس عمیقی کشید : اما ... یهو دیدیم با بقیه قرار میذاره!
ابروهاشُ بالا داد : البته از نظر ما اسمش قرار بود! هر دفعه یکی جدید بود ، امشب یکی و فرداش یکی یا دوتا دیگه! رابطه های دو نفره و چند نفره ش کم کم از دستمون در رفت!
لباش رو تر کرد : وقتی باهاش حرف زدم برگشت گفت " درسته نمیتونم خودمو بکشم اما میتونم کاری کنم که بمیرم! "
چشم بست و سر تکون داد : هنوز این جمله ش توی سرمه بک ! هنوز قیافه ش وقتی اینو گفت جلو چشمامه و من کاری نمیتونم برای رفیقم بکنم ، برای عذابی که میکشه! اون با هرکی بوده ، بدون اینکه رعایت کنه چون هیچ علاقه ای به قلبی که توی سینه ش میزنه نداره! اما انگار اون قلب داره تو بازیه زندگی از چانیول برنده میشه ؛ بخاطر تو!
نگاهی به چشمای بکهیون کرد و از روی صندلی بلند شد
سهون : حق میدم بهت که نخوای حتی ببینیش ؛ چانیول میدونه خیانت و وفاداری یعنی چی ولی متاسفانه انتخابش خیانته چون ... فکر کنم که دوست داره!
ضربه ی آرومی به شونه ی بکهیون زد : هر تصمیمی بگیری من باهاتم!
و برگشت و با قدمای بلند از آشپزخونه بیرون زد و چند ثانیه بعدش صدای در نشون داد که تنهاش گذاشته تا فکر کنه

• Criminal Minds 🩸Where stories live. Discover now