نایل:هری داری کجا میری؟؟؟
با سرعت بیشتری رفتم و جلوی پنجره نشستم و ما بین هق هقام جیغ کشیدم: اگه..... من بتونم فرار کنم ......لویی...... لو.....میتونه باهام بیاد
رایان:هری احمق نشو ما طبقه چهارمیم!!
ثور: اگه بپری یا میمیری یا قطع نخاع میشی یا در بهترین حالت دست و پات میشکنه پسر جون ، دیوونه بازی درنیار !!!
برای اخرین بار نگاشون کردم همشون توی یه فاصله ازم ایستاده بودن و هول بودن حتی لوکی هم مضطرب بود و میدونستن اگه یهو سمتم بیان خودمو پرت میکنم پایین چشمم به اینه دم در افتاد همون که بار اول به خاطرش فهمیدم لویی روحه پس شک به دلم راه ندادم و جیغ کشیدم:میشنوی لویییی.....من.....من نجاتت میدم و خودمو پرت کردم پایین و ما بین صدای باد و داد و هوار دوستام فقط یه صدا شنیدم: همینجوریشم نجاتم دادی
و بعدش یه دست سرد بود که دستمو گرفت و باعث شد کوبیده شم به دیوار بیرونی ساختمون
بالارو نگاه کردم با دیدن لویی که صورتش قرمز شده بود به سختی یه لبخند کوچیک زده بود و دو دستی منو چسبیده بود و از پنجره اویزون شده بود بغض کردم
لویی:هری درسته قد یه کرگدن حامله وزن داری ولی نمیذارم بیفتی
-:لو ....ولی اینجوری ااااااااا
با ول شدن یهوییم اخر جملم به جیغ تبدیل شد که یهویی متوقف شدم و دماغم محکم خورد توی شیشه.... چشمامو باز کردم و اولین چیزی که دیدم خانوم مکسیس پیرزن دو طبقه پایین ترم درحالی که با یه بیکینی سینه های شلشو پوشونده بود و کونشو داده بود عقب و جلوی اینه ژست گرفته بود با چشمای گرد زل زده بود به من
-:مسییییح چشماااااااااااام پاکیشونوووو از دست دادننننن
لویی:هری اینقد وول نخورررررر میفتیمممم
- : چشام دارن میسوزنننن
لویی : هری وول نخووور
با شنیدن دوباره ی صدای لویی بالارو نگاه کردم دیدم لویی در حالی که دستمو گرفته اونم از پنجره اویزون شده و اون بالا رایان و نایل و ثور و لوکی محکم پاهاشو گرفتن
رایان :شما دوتام یکم زور بزنین دیگه میدونستم اون هیکلاتون همش آمپوله مگه کسی میتونه نچرال مث من پرفکت باشه
لوکی: زر نزن زور بزننننن
تام : رایا خیلی فشار نیار به خودت
-:تام کجاس؟ صدا داره تصویر نداره
یهو یه کله از پشت سر رایان اومد بیرون:من اینجام حواسم هس رایایی نیوفته
همینطور که زور میزدن با بلند شدن یه صدای عجیب دست از زور زدن کشیدن
تام:نایل این کارت خلاف هنجار های اجتمایی بود
YOU ARE READING
12 (l.s)(z.m) -Complete-
Fanfiction۴ تا جوجه دانشجو که تنها دغدغه ی زندگیشون نمره ی دانشگاس و فکر میکنن تمام دنیا دور خودشون میچرخه و تنها چیزی که بهش فک می کنن اینه که کرم بعدیشونو کجا بریزن. غافل از اینکه یه اتفاق عجیب انتظارشونو میکشه ! یه اتفاق عجیب؟ شایدم یه موجود عجیب! موجودی...