Harry pov:
از استرس ناخونامو میجوییدم و پاهامو تند تند تکون میدادم تا اینکه تام دستشو روی دستم گذاشت و گفت:هریییی ... بسه دستت الان خون میاد
-: تو درکم نمیکنی تام.... لویی حتما ازم ناامید میشه و بعدشم متنفر
تام: نه نه هری ، اقای لویی هیچوقت ازت متنفر نمیشه بهت قول میدم باور کن یکم اروم باش
-:از کجا انقد مطمئنی اخه؟
تام:چون اقای لویی هم مثل رایایی خیلی مهربونه
-:اما....اما کاری که من کردم....
اشکی که داشت روی گونم سر میخوردو پاک کردم و نگاه لوکی کردم که با یه ابروی بالا رفته نگامون میکرد
-:تو....تو... لطفا التماست میکنم هرکاری بخوای برات میکنم فقط لویی رو نبر لطفاپوفی کشید و گفت: دست من و ثور نیست اگه میتونستم کمکت میکردم
ثور : اوردنش
با شوک به لوکی که درو باز کرد و رایان که داشت دست و پا میزد و دور چشمش کبود بود نگاه کردم کشون کشون اوردنش تو و رایانم لحظه اخر یه لگد به تخمای یارویی ک گرفته بودش زد . لوکی بلافاصله درو بست و قفل کرد .
نه....اگه ما هممون اینجا باشیم لویی...
ثور:خب موجود سیاه وقتشه خودتو نشون بدی....میدونی که بالاخره پیدات می کنیم
بعد از چند ثانیه سکوت لوکی گف:بیا منطقی باشیم تو میدونی که نمیتونی برای همیشه مخفی بمونی
رایان زمزمه کرد : ببخشید هری انتظارشو نداشتم یهو بریزن تو خونم اصلا نمیدونم از کجا منو پیدا کردن....
شدت اشکام بیشتر شد تقصیر من بود تقصیر من بود تقصیر من بووووود
لوکی: ثور؟
ثور:حسش میکنم میدونم اینجاس ولی نمیبینمش یه جا قایم شده
لرزشم بیشتر شد تا قبل از این حرفش یه جوری امید داشتم لویی یه جا خونه رایان قایم شده باشه و اینجا نباشه ولی وقتی حسش میکنه.....
لوکی: اوکی پس بیارش
با دیدن عینک عجیب غریبی که لوکی زد و اون دستگاه شبیه فلزیاب که ثور برداشت دیگه نمیدونستم دارم چکار میکنم ولی میدونستم هرطور شده نباید بذارم لویی دست اونا بیوفته
YOU ARE READING
12 (l.s)(z.m) -Complete-
Fanfiction۴ تا جوجه دانشجو که تنها دغدغه ی زندگیشون نمره ی دانشگاس و فکر میکنن تمام دنیا دور خودشون میچرخه و تنها چیزی که بهش فک می کنن اینه که کرم بعدیشونو کجا بریزن. غافل از اینکه یه اتفاق عجیب انتظارشونو میکشه ! یه اتفاق عجیب؟ شایدم یه موجود عجیب! موجودی...