●47

3.8K 667 1.7K
                                    

Harry pov:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Harry pov:

از استرس ناخونامو میجوییدم و پاهامو تند تند تکون میدادم تا اینکه تام دستشو روی دستم گذاشت و گفت:هریییی ... بسه دستت الان خون میاد

-: تو درکم نمیکنی تام.... لویی حتما ازم ناامید میشه و بعدشم متنفر

تام: نه نه هری ، اقای لویی هیچوقت ازت متنفر نمیشه بهت قول میدم باور کن یکم اروم باش

-:از کجا انقد مطمئنی اخه؟

تام:چون اقای لویی هم مثل رایایی خیلی مهربونه

-:اما....اما کاری که من کردم....

اشکی که داشت روی گونم سر میخوردو پاک کردم و نگاه لوکی کردم که با یه ابروی بالا رفته نگامون میکرد
-:تو....تو... لطفا التماست میکنم هرکاری بخوای برات میکنم فقط لویی رو نبر لطفا

پوفی کشید و گفت: دست من و ثور نیست اگه میتونستم کمکت میکردم

ثور : اوردنش

با شوک به لوکی که درو باز کرد و رایان که داشت دست و پا میزد و دور چشمش کبود بود نگاه کردم کشون کشون اوردنش تو و رایانم لحظه اخر یه لگد به تخمای یارویی ک گرفته بودش زد . لوکی بلافاصله درو بست و قفل کرد .

نه....اگه ما هممون اینجا باشیم لویی...

ثور:خب موجود سیاه وقتشه خودتو نشون بدی....میدونی که بالاخره پیدات می کنیم

بعد از چند ثانیه سکوت لوکی گف:بیا منطقی باشیم تو میدونی که نمیتونی برای همیشه مخفی بمونی

رایان زمزمه کرد : ببخشید هری انتظارشو نداشتم یهو بریزن تو خونم اصلا نمیدونم از کجا منو پیدا کردن....

شدت اشکام بیشتر شد تقصیر من بود تقصیر من بود تقصیر من بووووود

لوکی: ثور؟

ثور:حسش میکنم میدونم اینجاس ولی نمیبینمش یه جا قایم شده

لرزشم بیشتر شد تا قبل از این حرفش یه جوری امید داشتم لویی یه جا خونه رایان قایم شده باشه و اینجا نباشه ولی وقتی حسش میکنه.....

لوکی: اوکی پس بیارش

با دیدن عینک عجیب غریبی که لوکی زد و اون دستگاه شبیه فلزیاب که ثور برداشت دیگه نمیدونستم دارم چکار میکنم ولی میدونستم هرطور شده نباید بذارم لویی دست اونا بیوفته

12 (l.s)(z.m) -Complete-Where stories live. Discover now