●42

4.2K 691 1.3K
                                    

یکی از هویجا:وای مردم از خنده
ما

یکی از هویجا:وای مردم از خندهما

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Zayn pov:

فردا عصر مسابقه تونی همرو به صرف شام دعوت کرد باغ خودش که دور هم جشن بگیریم . وقتی میگم باغ منظورم یه تیکه زمین کوچیک و خشک و بی آب و علف نیس منظورم باااااااغه باغ !!! یه استخر گنده وسطش بود که آب نماهاش روشن بودن و یه ساختمون گنده خفن هم جلوش بود و درختای کاج و بلوط ...  واووو

هری : زیننننن

- : بل ؟؟؟

-: مگه نگفتی فقط خودمونیم ؟؟

- : پس کی ایم ؟؟ خودمونیم دیگه

هری : چهره های آشنا میبینم اونجا .... چن تا از همکلاسیامونه دیگه نگا ...اه ...اونا چرا دعوتن ؟؟

لیام : بابا باغو بچسبین چی میگین شما ....چرا ما همچین باغی نداریم ؟؟؟

- : شاید چون پولشو نداریم ؟؟؟

وقتی جمله ام تموم شد آستین لیامو که لب و لوچه اش هنوز آویزون بود گرفتم و سمت قسمت پشتی ساختمون که اهنگ گذاشته بودن کشیدمش . اول از همه چشمم به رایان و تام افتاد که اون وسط بدون توجه به بقیه تو بغل هم میرقصیدن  خوشبختانه رایان تونست تونی رو راضی کنه که از مهمونی اون شب چیزی به مِی نگه تا بتونه راحت با تام وقت بگذرونه ، بدون اینکه لازم باشه ایندفعه خودشو شکل باغبونی یا چمیدونم یه ابر هیرویی که یه دفعه از اسمون ظاهر میشه و تامو با خودش میبره دربیاره .

هری هم کمی دور تر از جمعیت فارغ از غوغای جهان وایساده بود و داشت با جدیت تمام با یه درخت حرف میزد ... البته این چیزیه ک مردم میدیدن وگرنه من میدونستم روبه روش یه پسر با موهای پریشون و پوزخند ایستاده و داره تخماشو میخارونه .

لیام : عه نامردا دارن بدون ما بازی می کنن ؟؟

-: بازی؟

لیام : اونجا توی اون آلاچیقه .... نگا جمع شدن دور هم

- : اصن نمی کنن به مام یه خبر بدنا ، میگن بی توجهی بزرگ ترین سلاحه راس میگن الان من تیر خوردم

لیام : حالا شهید راه حق نشی خفاشک بریم بازی یا چی ؟؟؟

سمت آلاچیق حرکت کردیم که یهو یه نفر از پشت بازومو گرفت برگشتم و دیدم تامه که سرشو انداخته پایین و داره با انگشتاش بازی میکنه

12 (l.s)(z.m) -Complete-Where stories live. Discover now