●38

3.9K 744 1.3K
                                    

تمام کامنتای این پاراگرافو تام جواب میده⚠️
هرچیزی خواستین بپرسین😇

Tom pov:
دفتر خاطرات عزیزم 🦄
ازون روزی که رایایی اومد یهویی به عمه همه چیزو گفت سه روز میگذره

میدونم خودم بهش گفته بودم باید به عمه بگیم پنهان کاری کار خوبی نیس اما نه اینکه یهو برگردی بگی من با برادر زادت توی رابطم ☹😭

البته رایایی اون روز خیلی عجیب شده بود.فکر کنم با پای چپ وارد مترو شده بود.🚆🤔 یا شایدم شب قبلش یادش رفته بود دعای قبل از خواب بکنه به خاطر همین ناراحت بود. تازه قصه هاشم با همیشه فرق داشت توشون کلی حرف نامناسب زد🙊

از اون روز هر روز گوشیم دستمه منتظرم رایایی زنگ بزنه اما اون یه بار هم زنگ نزده.☹📱 حتی با اینکه عمه سیمکارتمو در اورده پس نمیتونم وارد بازی های اینترنتیم بشم و هی حوصلم سر میره هم اما بازم گوشیمو پایین نمیذارم شاید یهو رایا زنگ بزنه ...

فقط امیدوارم تا ۱۸ روز آینده اینکارو بکنه چون شنیده بودم ۲۱ روز پشت هم یه کاری رو انجام بدی تبدیل به عادت میشه و هیچ دلم نمیخواد رایایی به زنگ نزدن بهم عادت کنه😢 ... اخه اینجوری تمام رویاهام به باد میرن. هنوزم دلم میخواد با رایایی برم دیزنی لند 🎢🎡🎠و گوش های میکی موسی بخریم و با هم ست کنیم چون به نظرم خیلی بهمون میا-

با صدای داد می که از آشپزخونه میومد از نوشتن دست کشیدم : تام ده دیقه اس که شام آماده اس نمیای سر میز ؟؟!!

- : میل ندارم می .... فقط یه موز میخوام !!

می : چیزی نخوردی اخه ...

با اینکه میدونستم منو نمیبینه شونه هامو بالا انداختم و خواستم سر دفترم برگردم که نظرم جلب تسا شد . با چهره ی نگرانی سرشو از لای در اتاق داخل اورده بود و صدای ناله ی ریزی از گلوش خارج میشد .
- : هی ... تسا ، سگ خوب بیا تو

چن بار به این معنی که بیاد بغلم رو پام زدم ولی فقط صدای ناله هاش بلند تر شد و دویید رفت .
- : تسا !!! تسااااا کجا میر- عااااا جننننلیعخحاباحرهححار-

با دستی که محکم رو دهنم نشست نتونستم به داد زدن ادامه بدم .

لویی : ششششش منمممم

صدای داد می دوباره بلند شد : تامممم صدای چی بود ؟؟ چی شد ؟؟

آقای لویی انگشت اشارشو رو بینیش گذاشت و آروم دستشو از رو دهنم برداشت تا بتونم جواب بدم .

- : عامممم ... هی-هیچی پام .... پام رفت رو لگو

می : .....

می : تام داری لگو بازی می کنی ؟؟!!

- : عا-عاره .... دلم واسشون تنگ شده بود

صدامو پایین تر اوردم و سمت آقای لویی برگشتم : تو اینجا چی کار می کنی ؟؟ یه اِهنی اوهونی چیزی !!!
لویی : میخوای از این به بعد در بزنم ؟؟

12 (l.s)(z.m) -Complete-Where stories live. Discover now