●31

3.9K 861 1.8K
                                    

کاور این پارتو دیدین چه گوگولیه؟😍
انگشتتونم تو اون ستاره پایین صفحه بکنین

🔴خطر اسمات😇

Tom pov :
تونی : اوه ... بیا تو پسر بیا ... صدات چرا درنمیاد از کیه اونجا وایسادی ؟؟؟

با یه لبخند پر استرس دنبال آقای استارک راه افتادم .
آقای آدام : بهههه تام ، پسر گل و گلاب چطوری با درسا ؟؟

-:س-سلام ... خیلی ممنونم خوبم ممنون
نگاه همه ی استادا روم بود و باعث میشد معذب بشم و به تک تکشون سلام بدم . گوشه ی دفتر کنار آقای استارک رو یه صندلی نشستم .

رایان : بَه ، سلام جناب استارک میبینم که...
لبخندی سمتم زد و به حرفش ادامه داد : با دانشجوی ممتازمون آشنا شدین .

تونی دستشو رو شونه ی رایان گذاشت : اینطور که به نظر میرسه روانشم به اندازه ی فیزیکش خوبه نه ؟؟!!
رایان خندید : جناب تونی بذار بیشتر با خودم آشنات کنم من با دانشجوهام دوستم !!! و بهترین دوستمم الان کنارت نشسته !!

تونی : عااااووو درست مثل من !!! من اول یه دوستم ، بعد یه استاد

رایان : بر منکرش لعنت ، فقط با اینکه میدونم خیلی به فیزیک علاقه دارین ولی این مبحثو از دوستیاتون جدا کنین نمیخوایم که هنوز نیومده از دستتون بدیم !!

و بعد هر دوشون زدن زیر خنده . نمیفهمم ینی هر کی مثلا ... بخواد با دوستش فیزیک حل کنه از دستش میدیم ؟؟ ینی میمیره ؟؟ چه ربطی داره اخه ؟؟ شرط میبندم رایان دوباره بدون من یه فیلم جدید دیده .

بهش گفته بودم از فیلمای تخیلی خوشم میاد چرا راجع بهش بهم چیزی نگفته ؟؟

همون موقع حس کردم صدای هری رو شنیدم : لوییییییی

چه خبره ؟؟ نکنه آقای لویی داره به هری آسیبی میزنه .... یا شاید تغذیه هاشو ازش گرفته و قایمشون کرده ... چطور بعضیا میتونن انقد بدجنس باشن ؟؟!!

رایان : خوب من مزاحمتون نمیشم ... این دوناتا برا کی ان ؟؟

تونی : فقط حق داری یکی برداری ، اگه نمیخوای دشمن تراشی کنی !!

رایان یه دونات برداشت و به حالت تسلیم دستاشو گرفت بالا : اصن الان از دفتر میرم بیرون نوش جون خودت !!

به سرعت سمت در رفت و موقع خارج شدن نامحسوس چشمکی بهم زد .

تونی نگاهشو از ظرف دوناتاش گرفت و دوباره سمتم برگشت : خوب ، بچه جون جزوه اتو یه بار دیگه ببینم .

جزوه رو دادم دستش ، یه کاغذ و خودکار از کمد بغل دستش برداشت و شروع کرد به حل کردن مسئله . بعد از چن دیقه هر دو رو داد دست من : چکشون کن ، راه حل منو با خودت مقایسه کن !!

در حین اینکه داشتم مقایسشون میکردم فقط سعی داشتم از لرزیدن دستام جلوگیری کنم . میدونستم آخر سر غلط از آب درمیاد تنها چیزی که بین راه حلامون یکسانه جواباس . سرمو اوردم بالا و به آقای استارک که با یه لبخند کج بهم زل زده بود خیره شدم : آ-آقای استارک من ... تلاشمو کردم نمیدونم چرا انقد راه حلم پرته قول مید-

12 (l.s)(z.m) -Complete-Where stories live. Discover now