●6

4.5K 991 664
                                    

کمی از جام پریدم و بعد به سمت در قدم هامو تند کردم. هنوز توی شوک بودم فقط تونستم درو باز کنم و اطراف پذیرایی رو از نظر بگذرونم ولی چیزی اونجا نبود...

ترسمو در قالب خشم بیرون ریختم و شروع کردم به بستن پنجره های پذیرایی :(باد لعنتیییی!!) و کفشمو پوشیدم و به سرعت از خوته زدم بیرون. سوار ماشینم شدم و تا خواستم سویچو بردارم گوشیم زنگ خورد.بدون اینکه به اسمش نگاه کنم جواب دادم و گوشی رو گذاشتم دم گوشیم که همون لحظه با شنیدن جیغ نایل فاتحه پرده گوشمو خوندم.
نایل:(هریییییییییییی میدونی چی شدههههههههه؟؟؟؟)

-:(مرض اینقدر جیغ نزن مثل آدم بگو چی شده. تام چیزیش شده؟تصادف کردین؟ دیک رایان تویه دختر گیر کرده؟داعش حمله کرده؟)
ن:(حدس دومت تقریبا درسته...)
-:(چییییییی تصادف کردین؟؟؟؟الان کجایین؟؟کی پشت فرمون بوده؟؟حتما رایان بوده...لعنتی بهش گفته بودم بلو جاب گرفتن هنگام رانندگی فکر خوبی نیست..)
ن:(ما تصادف نکردیم که..)
-:(پس کی تصادف کرده؟؟تام؟؟مامانم؟؟مردیث؟؟نایل بگو دیگه تخمام اومد تو دهنمممم)
ن:(هری یه دقیقه تو حرفم نپر تا بگم . نه تام عزیزت تصادف نکرده و چرا ماباید خبر تصادف مامانتو داشته باشیم.کسی که تصادف کرده جکسونه و کلاسش تعطیل شده)

با قیافه واتدفاک به رو به روم زل زدم که دوباره صدای قهقه نایل توی گوشم پیچید .ن:(مردیث کیه شیطون؟دوس دختر گرفتی و خبر ندادی؟)

با عصبانیت داد زدم:(خفه شو نایل با این خبر دادنت کصکششش)و گوشیو قطع کردم و از ماشین پیاده شدم. به خاطر هرسی که از حرفای نایل خوردم احساس ضعف و گشنگی میکردم.درحالی که افسوس وقتی که برای لباس پوشیدن گذاشتم و نخوابیدم رو میخوردم دوباره سمت خونم حرکت کردم.

تنها چیزی که اون لحظه بهم انگیزه میداد نصفه چیزبرگری بود که دیشب گذاشتمش تو یخچال. کوله مو همون دم در ول کردم و سمت آشپزخونه رفتم.با نزدیک شدن به آشپزخونه سرعت قدم هام کم شد.صدای ریزی از آشپزخونه میومد انگار یه موش کوچیک داره پنیر یا همچین چیزی میجوه.موش داشتیم مگه تو خونه؟همینم کم بود...

آروم تو آشپزخونه رفتم و با دیدن پسری که که پشت به من رو به یخچال نشسته بود سرجام خشکم زد.بدون اینکه بخوام ناله ای از گلوم بلند شد. همزمان با برگشتن شخص غریبه دستمو محکم روی دهنم کوبوندم تا صدایی از دهنم خارج نشه ولی دیر شده بود. سرتا پوسا برانداز کردم . نصفه همبرگر عزیزم توی دستش بود و با دهن پر و لبای پف کرده پوکر بهم خیره شده بود +:(می مردی اگه به جای این همه موز تو یخچال یکم هویج میخریدی؟)

با شنیدن صدای نازک و خشدارش به خودم اومدم و با صدای بلندی گفتم:(ت..تو...توی خونه من چکار میکنی؟؟؟؟ اصلا چجوری اومدی تو؟؟ من مطمعنم این در فاکی رو قبل رفتنم قفل کردم و تمام مدت توی ماشین جلوی خونه بودم...تو چجوری اومدی که من ندیدمت؟؟اصلا تو کدوم خری هستی؟)

از عصبانیت گوشام داغ شده بود و دندونام بهم میخورد اما اون همینجور با بی حسی تمام بهم زل زده بود و همبرگر نازنینمو گاز میزد. بعد از تموم شدن حرفم دهنشو با پشت آستینش پاک کرد و با آرامش گفت:(داد زدنت تموم شد؟؟من لویی ام حالا هم از سر راهم برو کنار میخوام برم بخوابم.به لطف تو که صبح درو کوبیدی توی کلم سردرد دارم پس هر کاری میخوای بکنی فقط داد نزن)

و گاز آخر سانویچو با ملچ ملوچ خورد، پلاستیکشو مچاله کرد و انداخت پشت سرش و جلوی چشمای گرد شده من با آرامش از کنارم رد شد و بعد از چند لحظه صدای بهم خوردن در اتاقم منو به خودم اورد.

سریع سمت اتاق دویدم و درو با شتاب باز کردم و پسره رو دیدم که تا کمر رفته توی کمد من و لباسامو میندازه بیرون و بعد از چند لحظه با سوییشرت زردم اومد بیرون و جلوی چشمای گرد شده من تی شرت آستین بند سفیدشو در آورد و با پاش شوت کرد به سمت کمد و سوییشرت منو پوشید و با خیال راحت رفت روی تخت و پتو رو کشید روی خودش

-:(تو به چه حقی لباس منو میپوشی؟؟تا زنگ نزدم به پلیس گم شو از خونه من برو بیرون حیوون)
اون پسره با بیخیالی جواب داد:(پلیس؟فکر میکنی اون احمقا میتونن کاری انجام بدن؟اگه میتونستن من الان اینجا نبودم...اونا فقط یه گروه مزخرف ان که به اسم عدالت هر گوهی بخوان میخورن و براشون مهم نیس چه بلایی سر بقیه میاد)

هری:(چی کص کص میکنی؟الان که زنگ زدم پلیس معلوم میشه چکار میتونن بکن.هر کاری هم نتونن مطمعنن میتونن تو دزد کوچولو رو ادب کنن)پوفی کشید و از زیر پتو اومد بیرون. عقب عقب رفتم اما اون همچنان میومد جلو . اونقدری عقب رفتم که پشتم چسبید به دیوار و اونم با یه قدم اونقدری نزدیک شد که سینه هامون بهم چسبید. همون لحظه موجی از هوای سرد توی تموم استخونام پخش شد و سلولامو به لرزه وا داشت.

نگاهمو به چشمای یخیش دوختم.چشمای آبی بیروحش کمکی به لرزه بدنم نمیکرد . توی چشماش زل زدم . نمیتونستم نگاهمو از چشماش بگیرم . مثل یه سیاه چاله روحمو سمت خودش میکشید .دستشو آروم بالا آورد و روی فکم گذاشت.با حس کردن سرمای غیر عادی دستش روی فکم مور مورم شد.آروم سرمو به سمت راست برگردوند

با دیدن بازتاب خودم توی آینه نفسم برید...
آخه...
فقط....
من...
توی آینه معلوم بودم.

رومو برگردوندم به پسره که همچنان با چشمای عجیبش بهم خیره شده بود نگاه کردم و بعدش همه جا تاریک شد...
_________________________________________
glitter_slug پرایدو کی پست میکنی؟😂

12 (l.s)(z.m) -Complete-Where stories live. Discover now