رایان : اه این لوس بازیا چیه ؟؟ لولوت روحه ددچ روح !! و ما احضارش کردیم پس جنس گرفته شده پس داده نمی شود .

چن ثانیه ی بعد همه غیر از لیام که فکش به کف چسبیده بود با یه قیافه ی "الان چه زری زدی" به رایان زل زده بودن . رایان : زیاده روی کردم نه ؟؟

لیام : الان چه زری زدی ؟؟

ناباور خندید و با هر دو دستش به لویی اشاره کرد : صحیح و سلامت ، سر و مر و گنده اینجا جلوم نشسته ... ده ساله که همه بهم گفتن مرده ولی لحظه ای تو این ده سال باور نکردم... الان که اینجاس ، داره باهام حرف میزنه و میتونم لمسش کنم توقع داری باور کنم که روحه ؟؟

تا حس کردم اوضاع قاتیشتیرمیش شده رفتم پشت سر زین وایسادم و از بالای شونش هر لحظه منتظر بودم لیام سکته بزنه و دنیای فانی رو به درود بگه . رایانم کل مدت خودشو زده بود به کوچه ی علی چپ و تامم رسما خودشو چپونده بود تو بغل رایان . فقط نایل بود که چشمم سرتاسر آشپزخونه رو دنبال خوردنی میگشت .

لیام جلوی لویی وایساد و امیدوارانه ازش جواب خواست : لولو چرت میگه دیگه ها ؟؟ آره دیگه ؟؟

لویی عاجزانه تک تکمونو از زیر نظر گذروند و بعد نفسشو بیرون فوت کرد . بدون اینکه حرفی بزنه دستشو به معنای اینکه لیام دستشو بگیره آورد جلو ولی چن لحظه بعد ... بهت و ناباوری تو چهره ی لیام موج میزد . دستش از دست لویی رد شده بود .

رایان : تادااااااا-
دست تام محکم رو دهن رایان نشست و خداروشکر ساکتش کرد : رایان تو این لحظه های حساس اطرافیان نباید چیزی بگن ...تو فیلما دیدم !!

از پشت زین بیرون اومدم : ببینم زودتر نمیتونستی اینکارو بکنی ؟؟

لویی : با منی یا تام ؟؟
- : هر دوتون !! نگفته بودی بعد از اینکه برادر گرامیتو دیدی باید یه جلسه ی قانع کردنم تشکیل بدیم !!
لویی : اولا که نپرسیده بودی .... دوما که لیلی فقط- .... لیلی کجاس ؟؟

نگاه هممون رو لیام که کف زمین بی حرکت پهن شده بود قفل شد ...
نایل : خدا بیامرزتش ...

********************

لیام : عاااااای عاخ ...نمیخورم ...نمیخوام اه
لویی : بخور این آب قندو لج نکن عه بخور فشارت و قندت و همه چیت بیاد سر جاش

لیام لیوانو از دستش گرفت و دو جرعه خورد : خدای من ...
همونطور که با مظلومیت به لویی نگاه میکرد و سرتاپاشو بر انداز میکرد جرعه جرعه از آب قندش میخورد ... حس میکردم هر لحظه ممکنه بزنه زیر گریه .
لیام : ببین چه بلایی سرت اومد ... چرا تو ؟؟ ای کاش من به جات-

لویی سریع رو دسته ی مبل نشست و لیوانو به سمت لب لیام هل داد : هیشششششش هیچی نگو فقط بخور

لیام یه جرعه دیگه خورد و باز ادامه داد : ده سال تمام هی بهم گفتن فراموشت کنم هی اون روز نحسو که بهم گفتن خودتو انداختی-

لویی دوباره با هول دست لیامو گرفت و لیوانو به سمت دهنش برد : هیششش هیش بخور بخور حرف نزن-

لیام دستشو با یه حرکت از دست لویی کشید بیرون که باعث شد نصف آب قند رو خودش و لویی خالی بشه : عههههه خوب بذار حرف بزنم هی لیوانو می کنی تو حلقم ...........................ببخشید...ببخشید شیره ای شدی ...الان ، الان درستش می کنم .
حرفشو با یه چهره ی سافت و مظلوم و در حالی که اروم رو لباس لویی دس میکشید زد و اروم از جاش بلند شد : لباس برات بیارم ها ؟؟

رایان که با فاصله وایساده بود تقریبا داد زد : اون روحه روح !! لباس اضافی نمیخواد که *زمزمه رو به لویی * : میخوای ؟؟ نمیخوای ؟؟! میخوای یا نمیخوای ؟؟

و به وضوح دیدم که لویی رو به رایان "خفه شو" رو لب زد .
لیام دوباره اخماش تو هم رفت : ببین حاجی نیازی نیس همش رو این موضوع تاکید کنی و این جملتو تکرار کنی !!

رایان دستاشو به حالت تسلیم بالا برد : گفتم شاید یادت رفته ...
زین نفسشو بیرون فوت کرد و به ساعت مچیش یه نگا انداخت : حالا لباسو بیخیال برادر من ...
سرشو بالا آورد و ادامه داد : به خدا فردا دانشگاه داریم و خونه هامونم بگی نگی با اینجا یکم فاصله داره پسسسسس ...

دوتا دستاشو به معنای "چه کنیم" اورد بالا و ابروهاشو کج و معوج کرد .
لیام : ببین ... چیزی که کاملا مشخصه اینه که اجازه نمیدم لولو ازم جداشه ...لولو پیش من میمونه شمام مشکل خودتونو خودتون حل می کنین

___________________________________________

سخنی از نویسنده۲: کامنتای بعضیا واقعا انگیزه میده ..... و از اینکه وقت میذارین و فف رو میخونین خیلی ممنونیم :)))
و از این فیلم هندی بازیا...

راسی جورج هنوز برنگشته لویی نگرانشه شما پیداش نکردین؟

و پارتا هم یکی درمیون شخصیتا جواب کامنتاتونو میدن~~~ این پارت نوبت لیامه

Toovic
●_●

12 (l.s)(z.m) -Complete-Where stories live. Discover now