با حالت گیجی نگاه پایین کردم...اولین چیزی ک دیدم هری کوچولوی بی جنبه که چون بهش توجه نکردم قرمز و عصبانی شده...
-:(فاک من لختم!!)

لویی دوباره پوکر شد•-• و گفت:(شش ساعته دارم بهت میگم)

درحالی ک سعی میکردم با دستام خودمو بپوشونم دوباره در زدم.-:(نایلللللل تورو خدا درو باز کننننن)
وقتی جوابی نشنیدم و پوزخند لویی بزرگ تر شد خودمو محکم به در کوبیدم:(نایل گفتم این درو... آآآآآآآآآآآآا... اوخ)با باز شدن یهویی در محکم روی زین افتادم.

زین:(هریییی کیرم تو جد و آبادت چه خبرته نصف شبی خونه رو گذاشتی روسرت؟ نمیگی یکی اینجا خوابیدع؟ اون از نایل که رفته تو کمد و جلوشو پر سلیب و کتاب مقدس های چهل دین کشف شده و کشف نشده کرده و  انجیل میخونه اونم از تو که یه جوری جیغ میزنی انگار از تو کونت شاخ..... هری؟تو چرا لختی؟)

-:(لویی برگشتههههه)
بلند داد زدم و زین چشماش گرد شد
ز:(چییییی؟ بهت تجاوز کرده؟؟؟ تو بهش تجاوز کردی؟؟؟؟ با هم دیگه به نایل تجاوز کردین؟؟؟ هری راستشو بگو)
-:(نه اینجا هیشکی به هیشکی تجاوز نکرده.)
ز:(پس چرا تو لختی؟ ولش کن منو ببر پیشش واسش آیت الکرسی بخونم تیکه بزرگش دیکش بشه.)

-:(همینجا....همینجا بود...پشت سرم بود...)
ز:(هاهاها از ارباب تاریکی زین پهلوون مالیک ترسیده تخماشو گذاشته رو کولش فرار کرده.)

نایل در حالی ک یه پارچه سیاهو مدلی ک زین میگف دخترا چادر میپوشن پوشیده بود و  یکی از کتابای دینی دستش بود سرشو از لای در درآورد:(رفتش؟...)

***

ن:(هریییییییییی پاشوووووووو من گشنمههههههه.) پتو رو روی سرم کشیدم. و غر غر کردم:(خفه شو نایل برو یه چیز از یخچال بردار کوفت کن.)دیشب بعد اون جریانا هممون تو بغل هم خوابیدیم و حالا که اون دوتا از روی تختم پاشدن جای بیشتری دارم و نمیخوام به هیچ وجه از روی تخت بلند شم.
نایل شروع کرد به تکون دادن بازوم و گفت:(هریی ساعت ۹ عه دانشگاه داریمممم اونم با کالامت!!میدونی که اون پیرزن حتی پنج دقیقه تاخیر روهم نمیبخشههههه.) جوابشو ندادم.

زین:(نایل برو اونور خودم درستش میکنم...)وقتی نایل دستشو از روی بازوم برداشت .یه نفس راحت کشیدم و زیر چشمی به زین یه نگاه کردم تا نقششو بفهمم . خب خداروشکر سطل آب یا چنگال یا ماژیک دائم یا همچین چیزی دستش نبود فقط با یه سینی سبزیجات وایساده بود دم در... رومو کردم اونور و با خیال راحت چشمامو بستم.ناموسا میخواد منو با سینی سبزیجات وسوسه کنه؟

داشت کم کم چشمام گرم میشد که از درد کونم جیغ زدم... حسش شبیه این بود که یه چیزی تا دسته رفته تو کونم... پاشدم با هول نشستم که باعث شد اون چیز بیشتر فرو بره و جیغ منم به همون شدت بیشتر شه .دستمو بردم پشتم و اون چیزو گرفتم و کشیدم بیرون...ترب سفید؟؟؟؟؟!!
*ترب سفید🥒 شبیه هویجه اما سفیده و دراز تر و کلفت تر ....*

-:(زیییییییییییییین من تا خانوادتو به عزات نشونم ول کن نیستمممممممممممم)همون طور که هوار میزدم دنبال زین دویدم
زین:(نایلر حالا به راه حل های من ایمان اوردی؟؟؟؟؟) با این حرفش عصبانی تر شدم و یکی از نیم بوتامو سر راه برداشتم و پرت کردم طرفش که همون لحظه زین برگشت تا ببینه چقد باهاش فاصله دارم باعث شد بخوره اونجاش و دادش بلند شد....

-:(اوپس...بچه های آینده زین حلالم کنین...)با خنده گفتم و سمت حموم رفتم

_________________________________________

هر کس یکی از دوستاشو تگ کنه به قید قرعه یه ترب هندی جایزه میگیره...

هر کس یکی از دوستاشو تگ کنه به قید قرعه یه ترب هندی جایزه میگیره

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.


راسی یه کا شدنمون مبارک💃🏻

پارت بعدو وقتی میذارم که ۱۴ نفر رو تگ کنین(نفری یه نفر هم تگ کنین کافیه)

Toovic (/^3^)/

12 (l.s)(z.m) -Complete-Onde histórias criam vida. Descubra agora