در حالی که سعی میکرد دهنمو ببنده یه تیکه حرف میزد...مثل دخترا جیغ زدم و پریدم عقب:(به من دست نز....)که صدای جیغم توی صدای داد رایان گم شد
ر:(ناااااااااایل، اون پسره ک گفتی کوووووو؟)با تعجب برگشتم سمت در که حالا زین و رایان جلوش بودن و تام و نایل هم پشت سر رایان و زین قایم شده بودن.
ن:(اوناهاش....اونجا کنار هری نشسته...)

***

Zayn pov:
-:(هری یه بار دیگه از اول با آرامش بگو از کجا فهمیدی اون روحه؟)
ن:(چون تو آینه نبود.میفهمی؟؟؟ نبودددددددد.)
-:(گفتم هری. اسم تو هریه؟)
ه:(نمیدونم زی... خودمم هنوز باور نکردم...اول که شما نمیدیدینش... بعد هم همسایه... یا ظاهر شدنای یهوییش ... یا آینه....)

هری از سمت چپ و نایل از سمت راست بهم چسبیده بودن و روی مبل رو به رومون تام تقریبا توی بغل رایان نشسته بود و آخر از همه هم اون کسی که فهمیدیم اسمش لوییه، با خیال راحت لم داده بود روی آخرین مبل و هویج میخورد.

تام با صدایی که از ترس میلرزید و خش دار شده بود گفت:(اممممم ببخشید آرامشتونو بهم میزنم آق... آقای لویی. تو.... یعنی شما.... چجوری... روح شدین؟)
لویی در حالی که با سر و صدا به هویجش گاز میزد پوکر رو به تام گفت:(همونطور که بقیه روح میشن!) گاز دیگه ای به هویجش زد و واسه چند ثانیه حرف دیگه ای نزد.

وقتی دید تام همچنان مثل بز بهش زل زده تخماشو خاروند و ادامه داد :(مُردم!)

حس میکردم کلیه و معده و مغز و دیکم یکی شد از بس نایل و هری از دو طرف بهم چسبیدن و تام هم به وضوح داشت میلرزید.
به زور هری و نایل رو از خودم فاصله دادم
-:(برای چی پیش هری ظاهر شدی؟چرا هری؟)
تام:(راست میگه اصلا تو....یعنی شما روح سفید هستید یا سیاه؟نکنه اومدین بدنمونو تسخیر کنین؟به خدا من بدن خوبی واسه تسخیر کردن نیستم... پاهام درازه و نمیشه راحت باهاش راه رفت و همیشه هم زخم و زیلی میشه...)
نایل:(زاست میگه... بدن منم خوب نیست.... همیشه گشنس... اگه همیشه گشنه باشی ... اممممم ... نمیتونی به کارهای خبیس روحیت ادامه بدی...)

رایان با یه چشم غره نایل رو که صداش میلرزید ساکت کرد و گفت :(د فاک؟از بچگیم آرزو داشتم یه خدمتکار ماورایی داشته باشم-زیر لب آروم تر زمزمه کرد- ترجیح میدادم دختر ۸۵ باشه -بلند تر ادامه داد-اما لامصب اینم کم چیزی نیست میتونم فقط با نگاه کردن به کونش بیام... هی داداش لویی بودی؟ بیا این هری رو بی خیال شو بریم خونه ما... هر کاری بخوای برات میکنم.)

تام با شنیدن حرف دوس پسرش جوری برگشت طرفش که صدای مهره های گردنشو شنیدم و با صدایی که جیغ جیغی شده بود گفت:(رایاااااااااااان اگع اونو ببری خونت من دیگه خونت نمیامممم میرم خونه عمم)

هری:(خونه منم نمیشه بمونه نمیخوام هر وقت از سر کار میام استرس اینو داشته باشم که تسخیرم کنه.)
-:(خونه تام ونایل که نمیشه اونا روزی دوبار میرینن تو خودشون... منم نمیخوام دوس دخترمو با یه روح شریک شم پس.... رایان؟هری؟)

رایان:(منکه از خدامه اما میدونی...سکس در حالی ک همش نگرانی یه وقت عمه دوس پسرت نیاد تو اتاق خیلی کار سختیه.... پس من خونمو لازم دارم....هری؟زین؟)
هری:(نه)
-:(شاید بتونه وقتایی که جیجی.....)
لویی که تا اون موقع ساکت بود وسط حرفم پرید و گفت:(من هر جایی بخوام میمونم-پوزخندی زد وبا صدای آروم تری ادامه داد:(شماها نمیتونین ازادی منو محدود کنین....حالا هم دیگه دارین حوصلمو سر میبرین.)

و جلوی چشمای گرد هممون ته هویجشو پرت کرد پشت سرش و غیب شد ○_○

_________________________________________

تبریک بابت اینکه با همکاری هم موفق شدین سوالای پارت قبلو جواب بدین😂
و واسه کسایی ک جوابارو نفهمیدن

۱۷ سالمه
متولد آبانم
شیرازیم
لویی گرلم
لیامم قرار نیس بهتون بگم کجاس😁
و خرسه هم سفیده

12 (l.s)(z.m) -Complete-Where stories live. Discover now