همسایه:(پسرا من نمیخوام فضولی کنم ولی هنوز نفهمیدم دارین با کی حرف میزنین)با یه پوزخند کوچیک کنار لبش ادامه داد:( یا چشای من خیلی ضعیف شده یا یه دوست خیالی پیدا کردین؟)
نایل:(بریم خونه باید حرف بزنیم)و بدون اینکه منتظر جواب بمونه دست منو لویی رو گرفت و دنبال خودش سمت طبقه بالا کشید.

چون در باز بود خیلی راحت رفت تو و دست به سینه ایستاد و همینطور که نگاهشو بینمون میچرخوند گفت :(خببب...وقشته یه چیزایی رو توضیح بدین...نه؟؟)
لویی:(چرا مثل مامانایی که مچ پسرشون و دوس دخترشو حین انجام عملیات گرفتن رفتار میکنی؟)

از حرف لویی خندم گرفته بود و با خنده گفتم:(راست میگه الان فقط یه دامن گل گلی لازم داری تا تکمیل بشی.)
نایل:(بیشعورا من جدیممم)
لویی:(سلام جدی. منم لوییم هه هه هه)

نایل:(دیوونگی اون همسایه روی شما هم تاثیر گذاشته؟ وای هری چه همسایه هایی داری همشون اسکلن . مستقیم زل زده به این داداشمون بعد میگه نمیبینتش. آخه چحوری میشه ندیدش من به افق هم نگاه میکنم نصف کونش توی دیدمه..)

لویی با صدای بلند زد زیر خنده اما من نمیتونستم به شوخیش بخندم . زیر لب زمزمه کردم :(راست میگه... نمیتونه ببینتش... شما هم اون روز نتونستین...)

نایل:(هری پسرم سالمی؟از بس موز خوردی مغزت تبدیل به موز شده داری شر میگی... الانم حتما میخوای بگی دوساله با کیتی پری عروسی کردی و روحانی کلیسای سر کوچه هم بچتونه)

لویی:(اینو خوب اومدی اما من مطمعنم بچه هری پورن استاری چیزی میشه از بس باباهریش هر شب با یکی برنامه داره... حالا هری رو ول کن تو خیلی باحالی پایه ای بریم یه پیتزا بزنیم؟)

نایل در حالی که با چشمای درخشان سمت لویی میدوید تا بغلش کنه گفت:(وااای هری تو تمام مدت همچین دوستی داشتی و از من مخفیش کردی نامرد؟؟؟عه داداش تو چرا اینقدر سردی؟)وقتی لویی رو کامل بغل کرد جمله آخرشو اضافه کرد

لویی:(لویی...اسمم لوییه.)
نایل:(باشه لوییس)
لویی:(لویییییییییییییی)
-:(بسه دیگه. نایل وقتی میگم راست میگه یعنی واقعا راست میگه اگه حرفمو باور نمیکنی ببرش جلوی آینه خودت ببین.)

نایل و لویی یه نگاهی به هم کردن و شونه هاشونو بالا انداختن و نایل یه چیزی شبیه اون اسکلو جدی نگیر زیر لب گفت

دیگه داشتم جوش میاوردم و از طرفی هم خودم نمیخواستم اینو باور کنم پس دویدم توی اتاق و آینه قدی رو از روی دیوار کندم و آوردم گذاشتم جلوشون و خودمم بعد از یه نفس عمیق توش نگاه کردم... با تمام وجود آرزو میکردم دوتا پسرو توی آینه ببینم. اما تنها چیزی که دیدم یه پسر با موهای بلوند بود....

نایل:(واتدفاک این چه جور شعبده بازیه؟؟؟)
-:(شعبده بازی نیست شش ساعته دارم سعی میکنم همینو بهت بگم اونوقت تو مثل اسکلا میپری بغلش میکنی.)
نایل:(من....من...نم...نمی دونستم....وای ... یعنی واقعا تو...ااااااااااااااااااااااااااااااا یا مسیحححححححح روحی که احضار کردیم اومده انتقام بهم زدن خوابشو بگیرهههههههههههههههههه. مامانننننننننننننننن)
و در حال که جیغ میزد از خونه بیرون رفت

پوکر به مسیری که رفته بود خیره شدم ... من به اون گفتم که پشتم باشه اما حالا....
با صدای خنده لویی رومو از راه پله گرفتم . لویی:(این با اختلاف زیاد بهترین ری اکشنی بود که تاحالا دیدم.)
-:(میشه یه بار درست و حسابی بهم بگی کی هستی؟)
ل:(لویی ویلیام تاملینسون)
-:(من کاملا جدی ازت پرسیدم)
ل:(منم جدی ترین جواب ممکنو دادم)
وااااای اگه من نیم ساعت با این حرف بزنم قشنگ دوکیلو وزن کم میکنم از بس حرص میخورمممممم.

_________________________________________
○_○
●_●

12 (l.s)(z.m) -Complete-Where stories live. Discover now